با من به بهشت بیا...

ما مجبوریم به زندگی... اما همیشه از خودمون می پرسیم که به شوق چی زندگی کنم؟ 

این یعنی قطعا می تونیم نفس بکشیم و راه بریم ولی دلیل نمیشه که زنده هم باشیم

گویند شوق زندگی برابر یا مقابل افسردگیه.. 

افسردگی یعنی شوق نداشتن به زندگی... 

بچه ها چرا به زندگی شوق دارن؟؟  نی نی ها...  بچه ها... 

حتی به آدم های بزرگ با شوق هم میگن.. بچه!  

کاش مثلا پیر بودم.. خودمو راضی می کردم و آماده مرگ................... 
مسیله ای را گویند تحت عنوان سلامت
سلامت یعنی کارکرد داشتن در زندگی و اجتماع 
وقتی سلامت روانی به خطر می افته.. کارکرد های آدمی افت می کنه

اما حالا به نظرم همین سلامت روانی چند تا بخش داره 
سلامت روانی در زندگی شخصی
در زندگی اجتماعی 
در گروه های مختلف 

اگر کسی به یه حدی از بلوغ رسیده باشه که بتونه تفکیک کنه زندگی هاشو... می تونه مثلا توی زندگی اجتماعی فلان گروهش خوب با‌شه ولی زندگی شخصیش داغان 
اما یه جور خوبی که کمک کننده س نه فرساینده.. 
فرساینده مثلا اینکه توقع داشته باشی از دیگران یا خودتو تافته جدابافته کنی و هی بگی با خودت من دروغی خوبم! 
بلکه تو خوبی و می خندی چون به همینقدر نیاز داری و به اون بلدغ رسیدی که بالاخره زندگی باید کرد


من آدم مقاومیم... و خیلی لجباز
یه روزی به آن دیگری گفته بودم.. چشمامو بستمو دویدم.. دویدمو شکستم.. ‌شکستن رو خیلی دوست دارم... گفته بودم شکستم ولی خیلی مجروح شدم.. 
همین آخری ها گفتمش... گفتم که چقدر شکستنش رو دوست داشتم 
امروز.. اینجا.. توی این منطقه زندگی که هیچ اسمی نداره.. شاید بشه بهش گفت منطقه باز.. باز.. باز open 

امروز.. اینجا.. 
خیلی مقاومم... با هرچیزی که مقابله کردم که بتونم بمونم... ولی... 
چرا من همیشه توی شهر تنها می مونم؟ 

بدم میاد از اینکه موش آزمایشگاه خودم باشم... 
توی دردناک ترین لحظات خواستن... به این فکر می کنم که اینروزا اگه نباشن.. شاید من این نظریه های جالبو کشف نکنم.. 
شاید باید لحظه های سخت باشن تا سخت دیگران رو درک کنم.. 
اما..  این دیدگاه رو دوست ندارم
آزارم میده 
اینهمه سختی نکشیدم که بشم تهش فقط یه موش آزمایشگاهی... در آزمایشگاه روانشناسی
چرا همش فعل های مربوط به من... نرسیدن و خواسته نشدن میشه؟ 
من اعتراض می کنم.. 
مثل جنگجوی تنهای زخمی زخمی زخمی... وسط میدون
اعتراض می کنم و هنوز زنده م... هنوز اگر زخمم بزنی خون فواره می زنم.. 
جنگ های پیاپی... شکست ها و شکست ها 
زندگی شخصی من خیلی بیچاره س 
من دوست ندارم این روزای سخت فقط به سوژه نوشتار شدن بدل بشه 
من دوست ندارم فقط و فقط سوژه خودم باشم 
از این نگاه سوژه ای صرف به خودم و دنیا بیزارم.. 
هر نوشته ای باید ته بندی داشته باشه 
باید بنویسم امان از انسان منفعت طلب؟ 
که اگر منفعت طلب نبود منقرض می شد؟ 
یا شاید بهتره بگیم منفعت طلب باهوش.. 
چون منفعت طلب بودن بین همه زمینی ها مشترکه..  از اون سوسکش بگیر تا خرس گنده ش تا گل محمدی و شقایقش...
تا عموفلانی و فلان قهرمان رسانه ای و... 
آروم نمیشم.. 
فکر شکست دوباره... منطقه رو چنااان باز می کنه که نمردن غیر طبیعی میشه... 
و اگه گریه نکنی.. بغض نکنی و نخندی و جمع نشی تو خودت.. واقعا میشه مرد توی منطقه باز باز.. وقتی باز بودنش به آخرین درجات می رسه
شاید اصلا مرگ هم اینطور باشه 
ته بندی؟ تهشو ببندم؟  چطوری ببندم که هم خدا راضی باشه هم خلق خدا؟
بگم که بیماری روانی هم ممکنه بعد از دفعات منطقه باز رها شده حل نشده ایجاد بشه؟  یا یک منطقه آزاد اساسی؟  مرز بین مرگ و زندگی دیوانگیه؟ 
وقتی نه می تونی بمیری.. نه می تونی زندگی کنی.. دیوونه میشی؟
و خدا زندگی رو آفرید و دلیلی ندید شوق زندگی رو جدا خلق کنه 
به جای شوق.. یک اپلیکیشن فعال مقتضی وجود زندگی تو وجود جهانیان از کوه و سنگ و حیوان و انسان گذاشت 
اپلیکیشن رو فعال کرد و گفت حالا برو... 
برو ببینم چه می کنی انسان 
چقدر باهوشی؟ 
و آدمی خواست بزند توی سرخودش... که ای خدا از دست تو.. دیوانه مان کردی
تهی نداره.. 
تهشو اینطور می بندم که... خدایا... 
آرزوهامونو ببین.. یه دستی بزن و چراغشونو سبز کن 
یه دستی.. 
فقط یه دستی 
که برای تو خیلی راحته 
زندگی هامونو پویا و رو به پیشرفت قرار بده 
و.. 
خیلی تشکر.. خیلی مرسی.. 

Pleaaaaaase help us 
Love us

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۸
شیرین

که من از تنهایی ننالم... 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۸
شیرین
....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۰۶
شیرین

عجب شب بیداری.. 

مثل روزگارم.. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۴۰
شیرین

یکی از حسرتام اینه که چرا نمیشه سرکار آواز خوند!! 

خیلی می چسبه! 

من یه وقتایی زیرلبی هم شده.. واسه خاطر خودم و خدا میخونم.. 




+ امروز ماه پیشونی میخوندم :-| از چاووش خان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۳۲
شیرین

و آه... 

یک جمله که نه.. 

شعله ی خاموش است... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۲۳
شیرین

وقتی خیلی آهنگ گوش میدم ینی اوضام داره وخیم میشه :-P 

گوشم درد گرفت ولی نمی تونم گوش دادنو متوقف کنم! 


+ کلا همیشه هر صندلی هرجایی که من روش بشینم خار داره 

نمی تونم جایی بند شم

واسه همین از کار اداری خوشم نمیاد 

ولی تا دلتون بخواد کارورزی ازینجور کارا میدن بهمون 

این هفته که هیچی!  خودشونم دارن سه شیفت کار می کنن!!! 


+ امروز یه خانومه اونجا بود که اومده بود کمک و اینا 

تلفنو که جواب دادم... بهم گفت چه قدر کار اداری بهت میاد!!  :-P 


+ البته خداییش اون سه ماه کارکردن توی آموزشگاه با اعمال شاقه... خیلی بهم کمک کرد و تجربه داد 

به همه بچه هام(!!)  توصیه می کنم که توی دوران مدرسه شون یه بارم که شده سرکار رفتن رو توی تابستون تجربه کنن!!  حتی با اعمال شاقه 


+ کم کم خودمو باید به بیمارستان فاطمی معرفی کنم.. اینبار نه برای کار بلکه برای بستری شدن! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۱۸
شیرین

 infj ها در چه شرایطی انرژی خود را از دست می دهند؟

INFJ ها به دلیل درونگرابودن (I) پس از اینکه تعاملات اجتماعی بیش از حدی داشته باشند دچار خستگی و تخلیه شدن انرژی می‌شوند. سخت‌ترین و کسل‌کننده‌ترین چیز برای یک INFJ این است که اطرافش را کلی آدم‌ پرحرف و ورّاج پر کرده باشند. اگر شخصی صرفا به این خاطر صحبت می کند که سکوت فضا را بشکند، به جای اینکه آرام در جای خود نشسته و فقط حرف‌های به درد بخور بزند، از نظر آنان فردی خسته‌کننده خواهد بود. INFJ ها افرادی بسیاری شخصی بوده و اغلب دور خودشان را محصور می‌کنند. اگر مجبور باشند با افرادی تعامل کنند که در یک دوره زمانی بلندمدت نتوانند به آنها اعتماد کنند، به سرعت  انرژیشان را از دست خواهند داد.

INFJ ها بیشتر در محیط هایی راحت هستند که اولا به آنها اعتماد داشته باشند و دوما از سوی آنها درک شوند. اگر اطرافیان دائم یک INFJ را مجبور کنند که در موقعیت‌های اجتماعی حاضر شود و یا از وی بخواهند که خودش را ابراز کند، عرصه را بر او تنگ و موجبات رنجش خاطر وی را فراهم خواهند کرد. مورد دیگری که از نظر INFJ ها بسیار ناراحت‌کننده بوده و به شدت انرژی آنها را از بین می‌برد این است که کسی استعدادهای آنان را سرکوب کند. INFJ ها دارای ترجیح شهودی (N) هستند و اگر کسی از آنها بخواهد که شهودشان را نادیده بگیرند، باعث خسته‌شدن و در نتیجه تخلیه انرژیشان خواهد شد. به آنها باید فرصت داد تا با استفاده از شهود قدرتمندشان به کاوش پرداخته تا بتوان به خوبی آنها را شناخت.

اگرچه INFJ ها افرادی هستند که به شدت مراقب دیگران بوده و مهارت گوش‌دادنشان به حرف دیگران بسیار قویست، ممکن است افراد نیازمند موجب تخلیه انرژیشان شوند. اگر دیگران دائما به دنبال این باشند که INFJ ها شخصا آنها را درمان کند، ممکن باعث خستگی و درماندگی آنها شود. INFJ ها که لقب «درمانگر» گرفته‌اند از اینکه به دیگران کمک کنند لذت فراوانی می‌برند، اما از اینکه مجبور به این کار باشند اصلا راضی نخواهند بود. آنان به اندازه کافی به خودشان فشار می‌آورند ولی دوست ندارند که دیگران آنها را تحت فشار قرار دهند.

مجتبی کریمی، دپارتمان MBTI خانه توانگری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۰۷
شیرین

همین الان مغزم یک لحظه درحالت آینده نگریش قرار گرفت و بهم اطلاع داد که این سه شنبه که تو راهه... 

آخرین شانسم برای دیدنشه حتی از دور.. حتی یه لحظه 

و بعدش دقیقا.. میره تا سه چهار هفته بعدش 

تبریک به خودم.. تبریک به شما.. تبریک به همه 

خدا به همگان صبر عطا نماید.. یا معجزه ای بنماید ترجیحا 


+ من عادت می کنم با درد تازه؟  جلل خالق! 

+ درسته که دقیقا همون شبی که سرسپردم به دوست داشتنش اینجا رو باز کردم... 

ولی حتی اگه شکستمو باور کنم.. دلم نمیاد اینجا رو پاک کنم 

به باورم نمیاد هرکسی بعد از او... آدم بهتری فراتر از او باشه... فوق فوقش مثل او با جلوه های دیگه ای باشه 

تک تک لحظه هام اونقدر شیرین بود که این روزا و اون روزا رو می تونم به عنوان یکی از بهترین بهترین لحظه های زندگیم.. قاب بگیرم بزنم تن دیوار و هرچی مدال هست بهش بدم.. هرچی اسکار... هرچی سیمرغ بلورین و طلایی و.. 

افسوس که نمیشه این روزا و اون روزا رو قاب گرفت.. 

حس جاری و واقعی و روشن که قاب گرفتنی نیست... 

نور رو نمیشه متوقفش کرد.. بدون حضور خورشید 

هیچ وقت فرازمینی ندیدمش و همه حس واقعیتش منو به زمین کشوند 

از بهار 89 یا 90 وبلاگ می نویسم ولی.. هیچ کدومشونو به اندازه اینجا دوست نداشتم 

البته چند تا دلیل برای دوست داشتن اینجا دارم که یکیش او میشه و این همه حس شیرین و زندگی و تغییر و دید مثبت و بزرگ شدن و در اصل خودم شدن!! 

دومین دلیلش قطعا دنج بودنشه و دومخاطب عزیزش


+ گفته بودم.. خودمو کنارت جادویی احساس می کنم

اما این روزا بدون تو... 

نمی دونی چه حالیه.. 

خیلی به هم ریختم 

ترس ها و وسواس ها و استرسام رو مغزم چنگ انداختن 

البته نشدم آدم قبلی ولی.. حسابی هم خوردم... 

حساس شدم و فراری 

شادی داره خودشو آروم آروم از من منها می کنه.. روز به روز بیشتر 

فقط تمام تلاشمو می کنم که دست از بی قراری و رویابافی بکشم.. هنوز یه هفته هم نشده که دوباره این تلاشمو شروع کردم

دلتنگیم برای تو کمی بی حده 

ترجیح میدم بهش فکر نکنم 

گرچه دلتنگت شدن برام حس بهتریه تا باور شکست تا باور اینکه هیچی هیچی از ما نمونده و یا قرار نیست بمونه 

کشکول جان.. 

کشکولم... 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۵۷
شیرین

من می رم.. اما 

تو یه روز... 

باید منو از رویا بیدار کنی و... 

به خودت بیاری 

... 

.. 

.. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۲۴
شیرین