دارم که می خندم گویا...
باورم نمیشه!
همین دل خوشی کوچیکو من... هفته هاست منتظرم..
دارم که می خندم گویا...
باورم نمیشه!
همین دل خوشی کوچیکو من... هفته هاست منتظرم..
بهار بر شانه ام نمی زند
بهار بیدارم نمی کند
شاید که او پشت او درها مانده است
شاید کودکی او را میانه راه کشانده به کوچه ها تا تیرک دروازه شود
شاید مردی او را به آسمان ها دید و از عشق پرواز کرد و بهار باور
شاید زنی او را با آن گونه های گل گونش برای هم صحبتی پسندید و با خود به خانه برد.. پای تشت سبزی های گلی
شاید.. شاید نمی دانم
می دانمت بهار خوش باور خوش قلبم
می شناسمت تو را...
که میانه راه شادابی چشم هایت، پرواز بال های پر شکوفه ات، گونه های گل گونت...
عاقبت..
کار دستت می دهد...
کار دستت می دهد... کلید خانه ام را گم می کنی
بهار بر شانه ام نمی زند
بهار بیدارم نمی کند
بهار برای من خسته است
و مدام در کوچه ها و آسمان ها و خانه ها...
در این اندیشه گم است که چه چیز را از یاد برده
در کدام خانه...
چه کسی را... به امید زود بازگشتنش..
خواب کرده؟!
.
.
نیمه شب.. بیست اسفند
به هنگام مرگ..
آخرین ریشه های دلبستگی ام را
از خاک تو می برند..
سلام...
سه ساعت پیش برگشتیم!
اسم این رفت و آمد مارو به جای مسافرت باید چیز دیگه ای بزارن ولی خب درکل خوب بود...
هوایی عوض شد!
بیداریم همچنان..
گودبای وبلاگ.. فور فیو دیز...
آی کام بک سوووون
+ همین وسط مسطا یک چیزی در مایه های متن و شعر و.. سرودیم و نوشتیم..
تقریبا بلند است و اینطور آغاز می شود
بهار به شانه ام نمی زند
بهار بیدارم نمی کند
..
بعد برگشتن می نویسمش اینجا
+ از وقتی فهمیدم قراره برم.. می دونستم که از بین کتاب ها.. مسکن جانو فقط می برم! بار دیگر شهری که دوست می داشتم!! نادرجان ابراهیمی...
فسردگی ازون عواملیه که باعث میشه آدمی قدرت سوییچ بین حالاتش کم بشه
و نتونه خودشو راحت خوب کنه
انگیزش.. عشق.. شوق و... ازون چیزایی هستن که قدرت سوییچ بین حالات و کنترل و تسلط بر زندگی رو بالا می برن
جاست دیس
گرم ترین صدای تاریخی
روشن ترین ضمیر دنیایی
دیگه دل مامان هم برات تنگ شده
حتی دل بابا هم...
اینجا دل همه برای تو تنگ شده
برای روز هایی که توی چشم هام نشسته بودی.. برای من بودی..
و من چه قدر خاموش می میرم....