با من به بهشت بیا...

۵۰ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

آب خوردم... اومدم بالا... دیدم کنار راه پله دو سه تا از بچه ها وایسادن با یه خانمه صوبت می کنن و میگن نمی دونیم... مخ کلاسمونم نیست

بعد که منو می بینن میگن عهه اوناهاش.. فاطمه بیا... این مخ کلاسمونه!! 

:)))))  

خانمه ترم 3 بود ولی یکی از درسامون مشابه بود.  میخواست بدونه سوالای امتحانی که ما دادیم چی بود 

+ تاپ استیودنت شدنم آرزوست :-P 

+ تازه راجب کارورزیا هم حسابی تجربیاتشو در اختیارمون گذاشت.. دمش گرم 

گفت هلال احمر نرین یه وقت... اصلا هیچی یاد نمیدن
گفت یا دادگستری یا بهزیستی یا بیمارستان و اینا 
من و دال هم احساس کردیم حال می کنیم بریم بیمارستان 

حالا ببینیم تا ترم بعد چی میشه 

+ امروز سر جامعه و اندیشه اینقدر با دال صوبت و خنده داشتیم :-|  
سر اندیشه خصوصا :)))  
دست خودمون نبود واقعا 

+ نمی دونم چرا استادا کلاسمونو دوس دارن :-|  عجیبه :-P 

+ شنبه ها خ کسله... یه درسا و استادای خواب آوری داریم که حد نداره 

+ تعطیلات این هفته هم رسید :-P 
برنامه ریزی ام آرزوست 

+ دکتر ب.. کلا ترجیح میده به جای کلاس بهداشت.. کلاس عرفان و ادبیات برگزار کنه :)))) 
با چه حالتی و به چه طوری هم شعر میخونه... تند تندددد 
ما هم نمی تونستیم بهش نخندیم 
دفعه قبل که فهمیدیم تخصصش پوست مو زیباییه... قشنگ پوکیدیم :))))  
تازه دامداری هم دارن!!!! 


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۳
شیرین

C

این تحقیق جامعه شناسی هم رفته رو مخم :-|  

اصن نمی تونم موضوعشو انتخاب کنم 

هفته بعدم ارائه دارم :-P 

حسش نیس

بین فضای مجازی... شادی در جوامع... عزاداری در جوامع...  مشکوک بودم 


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۲۱:۲۹
شیرین

امسال هم چه زود داره می گذره... 


+.... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۴:۰۵
شیرین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۳:۵۸
شیرین
و تمام جهان عشق باشد 

و منطق مان توجیحاتی مدام در حال تغییر 

و فقط عشق بماند و خوشبختِ نهایی .. عاشقان 


+ با این فرضیه خیلی دعواها و درگیری ها ... بیهوده س! 

+ البته این به معنی زیر بار زور رفتن نیست 

+ وقتی سعی می کنی زندگیتو ارتقا بدی مدام ... اون وقت فقط تو فکر اثبات کردن خودت نیستی

داری زندگیتو می کنی دیگه ... تغییر هست ...بالا هست ...پایین هست ...درست هست و غلط هم 

+ تازه دارم می فهمم کلی از بدبختی ما واسه اینه که سرمون تو کار خودمون نیست 






۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۶
شیرین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۰
شیرین

چند تا فیلم و یه کارتون خریدم... 

امشب یکیشو ببینم


یه خورده سر دلم سنگینه 


آخ آخ... دردمو می دونم 


چند وقته گریه نکردم 


+ امروز خانمه حسابی به ح توپید 

اونم حسابی عصبانی شد 

الان مثلا من و مونا تصمیم گرفتیم با ح دوست تر باشیم که حرفاشو بزنه با ما... خودشو خالی کنه 

فقط امیدوارم حالشو بدتر نکنیم 

راستش درد بی حمایتی... درد ضعیف بار اومدن روح... از خیلی چیزا بدتره 

اون وقت پای هر مشکلی زمین میخوری... 

آخرشم دور از زمین و زمان میفتی 

درد ح هم همیناس... 

به قول معروف دچار مشکلات روان تنی هم شده... بس که فشار میاره به خودش

و همچنین داره یه سنگ میشه 

سنگی که فقط دوست داره خودشو اثبات کنه 

به هر طریقی 


+ می فهممش خب اصن 


+... 


+ به این فکر کردم امروز... که ینی هیچ وقت دلش برام تنگ نمیشه؟  

به درک... مگه مهمم هست؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۲۰:۱۲
شیرین

آیا مردهای جذاب سرزمین من محکوم اند؟  

محکوم به نگاه منظور دار داشتن؟؟ 


مونا میگفت یکی از بچه ها بهش گفته... چشمای استاد صاد سگ داره :-| 

و همکلاسی جدیدمون گفت... اصلا از صاد خوشم نمیاد... خصوصا ازون چشاش.. یه جورایی منظور دااره 


و هردو گفتند که اصلا به دهانمان نمی آید او را استاد بنامیم :O 


حالا این آقا مدیر گروهمونه و به نظرم تو حرفه ش آدم قوی هست و حتی معاون آموزشمونم هست 


اماااا... آدم تاثیرگزاریه و قسمت بزرگ این تاثیر رو مدیون چشم هاشه 


اما خودمونیم... یه سری آدما... چه زن و چه مرد... خیلی موجودات جذابین و اصولا خیلی به درد مدیریت میخورن... شاید یه جور جذابیت با نفوذ خاص


ولی دلیل نمیشه که از بقیه برتری داشته باشن. یا مثلا بیشتر دوست داشته بشن 


این ویژگیشونه 


اما احساس می کنم در سرزمین ما... همچین موجوداتی... خصوصا مرداش... متهمن کلا به نگاه منظور دار داشتن و...  


و اینکه به خاطر حالت قدرتی که دارن... آدما رو به استرس و خود کم بینی می کشونن 

و آدما ازین قضیه اعصابشون خورد میشه و میگن طرف آدم نامناسب و ناوارد و...  هست 


وقتی یکی جذابیت و قدرت داره خب ما مگه اونو تو چه جایگاهی می بینیم که حس می کنیم مغلوب شدیم؟ 


پس یه مشکلی از طرف ما هم هست 


و اینکه اگه خود آدم یه جوری تنظیم کنه حالتا و روابطشو... اون وقت اصن نیازی به قضاوت کردن به این صورت آدما نیست 


خوبه آدما رو تو قالب جامعه بپذیریم و اینکه اون مثلا مرد قرار نیست... پدر شوهر یا پسر من نوعی باشه 

که بخواد آدم تصورش کنه تو اون جایگاه با معیار ها و استاندارهای فرهنگی و روحی خودش بسنجه 


و در کل به نظرم فکر کردن و ذهنیت داشتن راجب یه چیزی یا یه کسی... باعث میشه اون شدت بگیره 


مثلا اگه ما به جای فکر کردن به جنبه حرفه ای آقای صاد مدام به این فک کنیم که منظور داره ایش :-| .. خب مطمینا اون شدت می گیره 

وما هی شواهدی می بینیم مبنی بر منظوردار بودن فلانی 

حالا نمی دونم... هنوز نفهمیدم که فکر ما تاثیر میذاره یا فکر ما رو رفتار اون آدم موثره 

شایدم هر دو... شاید بیشتر دیدگاه ما 


من موندم اصن چرا تو کشور ما... آدما به دو دسته تقسیم میشن... از دید خانوما که اینطوره 

مرد منظور دار

مرد غیرمنظور دار 


شایدم این طور باشه که خب قطعا بعضیا خیلی پاک و انسان هستن و خیلی مشخصه 

ولی دیگه اینقدر فوکوس روی این مسیله که بخوای کسی رو اصن استاد ندونی و حرفه ای بودنشم به واسطه اون زیرسوال ببری... به نظرم بی انصافیه 

خصوصا کسی که هیچ حرف و حرکت بدی ازش ندیدی :-|  


ولی واقعا نمی دونم... هنوز به نتیجه خاصی نرسیدم 

سوال اول پست در دست بررسیه 

شایدم خانوما راست بگن ولی نمی دونم.. :-| فک نکنم



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۱
شیرین
هفته قبل قرار بود ارایه بدیم ولی استاد گفت نه امتحان بگیرم و وقت نمیشه و.. 

چون که مطلبشو من آماده کرده بودم... دال گفت پس ارایه با من یا دوتایی

حالا امروز... یهو جور شد که ارایه بدیم با لب تاب یکی از بچه ها 

گفتم بهش تو میگی؟  گفت نه تو بگو اولشو 

بعد همچین که شروع کردم اونم قشنگ اون گوشه وایساد و نگاه کرد تا اون جا که تموم شد :)))  

ینی من صوبتی ندارم 

این دختره بخواد تا راهرو بره و بیاد یکی رو با خودش باید ببره... اصولا هم منو با خودش می بره 

جدیدا بیشتر کارا رم میندازه گردن من... مثلا نماینده س:)))) 

ولی یه طوریه... باحاله 

خیلی هم عجول و مردده 

ولی خب ظاهرش اینه که خیلی جسوره و نترس!! 

قبلا باهاش به مشکل می خوردم... حالا یاد گرفتم وقتی داره یه کاری رو زوری میندازه گردنم من تن ندم بهش و...  

:)))) 

کلا شخصیت عجیییییبی داره.. خیلی عجیب 
ظاهرا هم عجیبه 
کلا عجیبه
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۷
شیرین
دیدن یه تبلیغ تیاتر...  

و ناگهان عشقی به تیاتر که در من زنده می شود!!! 

یادش بخیر روزایی که تو فکر نوشتن و ایده پردازی نمایشنامه بودم 

یادش بخیر روزای پرهنرم... 

راه رفتن دور اتاقو... دیالوگ های آهنگین پروندن و راه رفتن و بازی کردن و...  

یادش بخیر... :)  

نمی دونم دوباره کی بهش برمی گردم ولی می دونم که ازش جدا هم نشدم 

فقط کمی دور شاید

+ یادم بمونه بدون این شورا زندگیم راحت تموم نمیشه 

ولی خب نکته خوبش اینه که می تونم ازش تو کارمم استفاده کنم!! 

+ و همچنین شوری به ساز زدن 
این روزااا خیییلی دوس دارم یه ساز داشته باشم!!! 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۲
شیرین