با من به بهشت بیا...

۵۰ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

B

بالاخره بالاخره بعد از دوسه هفته رفتم بیرون :-|  

ینی بیرون که همش هستم ولی میخواستم برم آزمایش.. کارت ملی.. و چند تاخرید :-| 


اصن نمیییی شد!! 


جورابم خریدمممم... من عاشق جورابم ^_^ ... جوراب نو خوش رنگگگ :-P 

یکیش بنفشه یکیش زرشکی با چیزای صورتی و یاسی


تازه البته فردا باید برم برای کارت ملی اداره پست 


خب من تا الان کارت ملی نداشتم :-P 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۳:۵۹
شیرین

یه داستان... میخواد زاده شه...  

باید بهش اجازه بدم 

البته هیچ ایده ای وجود نداره!!  


+ نگاه کن فقط با کردنت منو تو چه رویایی انداختی.... 

....  :)  


+ پسره بی شعور:-|  چه جوری حاشا می کنه!  دختره دیگه توهم که نزده 

به زن مردم شماره داده... زنه گفت من شوهر دارم آقا 

بعد چه دلیلی داره ح دروغ بگه؟؟  

خب به ح هم شماره داده و فلان

اون وقت میگه سختی کار دارم و...  نمیخوام اصن زن بگیرم... چی کار دارم ناموس مردمو

عی کوفت 

خوبه چشاش هم همه جا می چرخه 

خب این ح بدبخت درسته که رفتارهای غیرعادی داره ولی خب دیگه نه در این حد که ما بریم طرف پسره بگیریم و باهاش صوبت کنیم حتی

:-| 

باز خوبه فقط همین یه کلاسمون مختلطه وگرنه چی میخواست بشه :-| 

بیشعورا 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۲۱:۴۵
شیرین
احساس می کنم تیریپ استاد های زبان با بقیه استادا و اینا فرق داره 
خصوصا اگه طرف حسابی باشه در حیطه خودش

کلا اخلاقا و رفتاراش فرق می کنه... 
یه سری آداب خارجکی رعایت می کنه 
به خانوما یه جور احترام خاصی میزاره 
هیچ وقت ازینکه با شاگردا رابطه شو نزدیک کنه نمی ترسه 
شیوه برخوردشون 
لباسای شاد ولی شیک می پوشن 
و... 
کلااااا فرق می کنن یه نمه با بقیه 

+ آیکون امروز تو راه پله دوباره استاد میم رو دیدم ^_^ 
خیلی دوستش دارم 
یه دوست داشتن معمولی!!! 
بدون هیچ اسمی... یا لقبی... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۶
شیرین

چه جالب!  

عادت ندارم شب دیر بخوابم!!  یک ساله که دیگه عادت ندارم 


دیشب که 2 خوابیدم... امروز همش خسته بودم و میخواستم بخوابم:-D 


با اینکه تا 10 صبح خواب بودمااا


خوبه!!!  پس واقعا تاثیر داره!!!!  



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۲۱:۱۸
شیرین

وقتی به این فکر می کنم که زندگی تا چه حدی میتونه بوی خطر به خودش بگیره... احساس می کنم الان توی یه خواب خوشم... 


اما خدای آبی آسمونا... همیشه مواظبمونه 


دعا می کنم هیچ وقت طمع قدرت... طمع خیلی چیزا... مارو نگیره 


آدمی چه میخواد... جز چشمی برای جستجوی حقیقت و آزاده بودن 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۰:۴۶
شیرین

وقتی می خندی... رو ابرا یه فرشته زاده میشه 


روشنی می چکه رو شب... 


مهربونی ساده میشه 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۶
شیرین

ترکیب صدام با mrk خیلی قشنگ شده بود به نظرم 

حسی شبیه رقصیدن روی ابرا... 

تجربه جالبی بود :) 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۶:۳۵
شیرین

چه قدر حس خوبییههه... حس پیچوندن کلاس 

صبح جبرانی برامون گذاشت... سه ساعت 

بعدم ریاضی... بعدم زبان بود حوصله شو نداشتم اومدم خونه 

راستش توی سرم یه حال و هوایی بود که دوست نداشتم با خمودگی سر زبان نشستن از کله م بپره 


+ رنگ رخسار خبر می دهد از سر درون 


+ بروبچ موسسه میخوان برن مشهد... ولی من نمیرم 


+ هنوز خیلی زوده برای حرف زدن راجب یه احساساتی... هنوز خیلی زوده 


+ بازآ در چشم من... جانم گردد روشن 


+ میشه همیشگی شه؟؟  


+ :)  



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۶:۲۴
شیرین

داداششو آورد دانشگاه بهش جسد نشون بده 

پسره دید.... فکر کرد دوست پسر داره دختره 

اما حالا؟ 

حالا که دختره کلی به پسره دل داده؟ 

حالا که نمی تونه یادش بره؟ 

حالا... ؟؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۶
شیرین

مهسا میگه خیلی ناراحتم... 


منم تو دلم میگم...  نگو نگو... نگو 


خسته شدیم اینقدر ناراحت بودیم 


دیگه به درک... 


+ آره جون خودم... 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۲
شیرین