به عطیه میگم آدرس جدید وبمو بهت میدم...
بعد میگه آخ جون.. یه حس بدی دارم وقتی نمیخونمت... فضولیم میگیره :)))))
تنکیو وری مااااچ مای سیستررررر :-D
+قدم دومین مخاطب وب مبارک (^_-)
+ اصن بین خودمو آدما کلی فاصله افتاده بود سر اون قضیه.
چون من مث یه راااز بزرگ و خطرناک تو دلم حبسش می کردم... و حسابی دور شده بودم :'( چون معلوم و مشخص بود که اشتباه می کنم و... نمیخواستم به حرف کسی گوش بدم
نمی تونستم از منطقه امنم بیرون بیام!! ولی خب... یه نفر با نگاهش منو ازون زندان کشید بیرون :)
+یکی از ازون آدماکه ازش دور شدم... عطیه بود
دیگه حرفی واسه زدن نمیموند... از طرف من
رابطه ها باید دونفره باشه
وقتی من حرفامو می زنم... تو هم حرفاتو بزنی
همیشه کمتر و بیشتر داره ولی نمیشه نباشه
حالا هزاری هم با طرف خاطره داشته باش... دوستش داشته باش... وقتی دونفره نباشه... کم کم فاتحه ش خونده س
+ از دیشب تا حالا منو مهسا داریم واسه هم روضه می خونیم و استیکرهای گریه میفرستیم که... ما بازم شکست میخوریمم:))))) میخوره تو ذوق احساساتموون و... :-P
+ باز من و مهسا... باز من و عطیه... باز بهتر از قبل من و مریم.... و... ^_^
من دیگه چقد ساده بودم!!
ککش هم نگزید که همه چیو تموم کردم
چون اون خودش خیلی وقت بود که برای خودش همه چیو تموم کرد
تنها کاری که بلد بود... این بود که دل یه دختر 15 ساله رو به وعده های قشنگ خودش خوش کنه
ولی به قول مهشیدی...
نوجوونی بدون این حماقتا معنی نمیده
حالا که فک می کنم... چه قدر شانس آوردم که درومدم...
اصن نمی شد... من فقط ساخته بودمش اون جوری که دوست داشتم
وگرنه دریغ از اینکه بتونه ذره ای برای من مرد باشه
همه اون روزا رو تنها بودم... فقط با یه خیال!! زندگی کردم
که مثلا یه روزی میخواد از سالهای خاموشیش در بیاد
نمی دونستم این آدم با اون حرفای رمزگونه... فقط میخواد منو بپیچونه
اون وقت به من میگفت تو می پیچونی:-|
احساس می کنم خیلییی دوره...
سوگواری لازم نیست... برای آدمی که با قایم موشک بازیش... منو یه بار به سوگ کامل نشوند
و دوباره بازیو شروع کرد...
من چه قدرررر ساده بودم... چه قددددررر زیبا بودم که اونو اینقدر زیبا می دیدم :'(
البته هستم زیباها..
خداروشکر... ولی بازم هیچ کدوم ازینا برام بی ثمر نبود
ولی خب...
قلب آدمی هم ترمیم پیدا می کنه...
اگه بخوام طبیعی زندگی کنم... اون فقط تو سه سال از زندگیم شناور بود... خودش که نبود... مثل یه امواج شناور بود
و من کلی سال دیگه برای ترمیم اون وقت دارم و چنان یادم بره که دیگه نشناسمش
اما تو این راه که همراه...
جز هجوم خار و خس نیست
کسی باید باشه باید
کسی که دستاش قفس نیست
سلااام:-D
دیس ایز مییییی :)) اند مای نیو جاکت... خخخخ:)))
+ دیگه نورک که به دنیا اومد... زین پس خریدامو باید تنهایی انجام بدم... خخخ
چه قد هوا قدم زدن می طلبید
کتابم خریدم!
+ یه عده آدم بیکار فردا میخوان بیان خونمون:-|
ینی چیییی؟؟
بعد مدت ها دارن میان... خیلی مدت ها... یه آشناییتی داشتیم در سالهای زندگی تو وطن
مسیله شون اینجاست که پسرشون رو دستشون مونده براش دنبال زن میگردن
شیطونه میگه فردا حالشونو بگیرم :-D
+....
Mr کاف... منو داره می بره به سمت تغییرات نگرش... ازون نگرشا که موجبات فیلترینگ آدمو فراهم می کنه:)))
اصن همون چیزا که دنبالش بودم
و این آدم اینقدر فول از اطلاعاته که آدم حال می کنه... میتونه داخلش سرچ کنه و کتابا و سایت و مقاله هایی که میخواد اسمشو حداقل حداقل دراره :-D
آدمی به دنبال حقیقته خب همیشه!! بایستی به خودش اجازه بده
حالا با خیال راحت.... به جای سورمه ای... میگم بابا!!!
سورمه ای چیه؟؟ مگه عروسکه:-|
آره بابا...
بابا رو تو بهشتم میخوام...
و استلا رو :-D
+ بابا چه روزای زیادی که...
گفتم باید جمع کنم بیام تهرون...
خونه من اینجا نیست... اونجاست
چطور ممکنه من اینجا باشم
+حالا دارم می پذیرم تا حدودی که رضایت بدم اینجا زندگی کنم:-D
ولی خب...
+ این هفته میرم می بینمششش بابا رو:*
یه روز که وقت کنم... پستای مال نورکو میزارم توی همین وب که بچه م سختش نشه:))))
پستای برای عشق قدیم... میزارم توی اون وب قبلیه که منتقلش کرده بودم :-|
از دست این پسر چه ها که نشد :-|
درسته که... بی خیالم ولی یهو نفسم بند میاد... :'(
بت قشنگم... حیف من که اون قدر دوستت داشتم
چه جورییی ساختمت
ساختمش...
پدر بدی بودی برای شعرهام...
از دیروز که بدون تو قبلی زندگی نمی کنم... احساس آسودگی خاصی دارم
چند سال زندگیمو به پات حروم کردم
ولی خب...
نمی دونم چه جوری میشه...
فقط دوست دارم دیگه بهت برنگردم