با من به بهشت بیا...

۶۷ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

بیدارم و از بیداری خود دلشادم :-P 


+صداتو می شنوم... صدای ق ل ب 


+ داشتم با این تحقیق جامعه کله می زدم که فردا باید تحویلش بدم 

نامرد... من دوهفته آماده ارایه بودم... نزاشت ارایه بدم... گفت وقت نیست

تهشم زد زیر همه چی... :-| 

گفت ارایه از کتاب... 

حالا اونم چه فصلی!  رفتار جنسی! اونم با چه استادی!  من که نمی تونستم 

خیلی هم مبهم بود فصلش.. 

فک کنم ترجمه بدی داره کتابه... نامفهومه 

از اول هی داره می پیچونه مارو.. 

اصن معلوم نیست چی درس میده 

به خودم باشه دیگه باهاش برنمی دارم... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۱:۱۶
شیرین

حتما این چند روز... تا حالا تو زندگی تجربه نکرده بودم 


خودمو این شکلی ندیده بودم 


کلا.. این چند وقت چیزای جدید و واقعی تجربه کردم و فهمیدم و بیشتر دارم میرم به سمتش 


این چند روز هم ساز امید می زنیم... 


من برنمی گردم به روزای غصه خوردن و دلتنگی... 


برنمی گردم... 


برنمی گردم به انتظار.. 


برنمی گردم 


ما برنمی گردیم 


زندگی رو برمی گردونیم 


صداتو می شنوم و می دونم صدامو می شنوی 


می تونم ساعت ها بشینم و به یه نقطه خیره شم و فرو برم... 


جنگی درافتاده... ترسی شعله کشیده... 


و من فقط نگاه می کنم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۳:۲۵
شیرین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۶
شیرین

سیر تحولات و زندگی هر مکتب و مجموعه و نسل و کشور و حکومت و.. خلاصه هرچی

در کل مثل زندگی یه آدم می مونه و دوره های مختلف داره 

فراز و نشیب و تولد و مرگ و.. داره 

که البته مثل همینکه آدما زندگی های متفاوتی دارن و طول عمرهای متفاوت و...  اون وقت اون انسان کلی ها هم باهم فرق می کنن 


و ما خیلی وقتا یه توی قسمت کوچیکی از دوره ها یا اندیشه ها و...  قرار می گیریم 

و فقط دید کلی نسبت به گذشته ها داریم 

جالبه که اون جایی که خودمون هستیم هم حدس بزنیم 

اما هیچ چیزی توی این زندگی قابل پیش بینی نیست 

و ما نمی تونیم بفهمیم دقیقا کجای قصه ایم و چه نقشی داریم


با همه اینا... تهش نتیجه این میشه که... مهم نیست چه تفکری داری... مهم اینه که تو زندگیت احساس خوب و رضایت داشته باشی... ازین سالهایی که نفس کشیدی حس بیهودگی بهت دست نده 

مهم اینه که آدم بوده باشی و برای آدم شدن و موندن تلاش کرده باشی

مهم اینه که خودت باشی 


ایناس که مهمه... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۸
شیرین
به یه چیزی معتقدم... اونم اینکه 

اگه آدمای سنتی نباشن... فرهنگ و گذشته مون از دستمون میره 
و اگه آدمای سنت شکن نباشن.. افکار و مکاتب و گرایش های جدید به وجود نمیان 

و این دو تا بدون هم چه زشت میشن 

همین تفاوت های آدماس که در کل می تونه یه جای خوب و معتدل بسازه 

بحث کنیم ولی به هم احترام بزاریم

بدونیم که کنار هم دیگه معنا می گیریم

این خیلی شعور مهمیه اگه بتونیم داشته باشیمش

+ جای صباصلح مرحوم خالی... وگرنه با این جمله ها آپ میشد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۲۳:۱۷
شیرین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۲
شیرین

امروز سوار تاکسی شدم.. اصن قبل سوار شدن راننده رو دیدم گفتم چه قد شبیه استاد میمه.. همون استاد زبانمون تو اموزشگاه 

بعد یه مرده کنارم نشسته بود که من اصن قیافه شو ندیدم درست... کلا سرم یه ور دیگه بود 

تو فکر امروز بودم و استرس داشتم و حالم یه طوری بود..

کنار فکرام داشتم به استاد میم هم فکر می کردم... چون امروز باید دانشگاه می بود و اینا 

مرده که کنارم بود... زنگ زد یه جایی و داشت صحبت می کرد

ولی فهمیدم جلو دهنشو گرفته...  و خیلیییی آروووم حرف می زد 

بعد احساس کردم چه قدر صداش بهم استرس میده 

داشت راجب مبلغ یه کلاس خصوصی حرف می زد و اینا 

یهو حس کردم اه چه قدر استرس میده 

بعد دیدم غیر استرس... چه قققدر صداش آشناس

هی فکر کردم و دیدم یه رابطه بین این صدا و استاد میم هست.. 

بعد دیدمممم عههههه این که استاد ففففف ههههه 

خیلی خنده م گرفتااا:))) 

ولی جلو خنده مو گرفتم 

رییس آموزشگاس این آقای ف

من باهاشون آشنایی خانوادگی دارم... ینی خصوصا خواهرش 

ولی خب بازم به روی خودم نیاوردم 

جلو کوچه آموزشگاه هم پیاده شد ولی بازم من چیزی نگفتم 

حال نداشتم 

ولی خیلی خنده دار بود :-P 

آخه نمی دونین... اگه به بچه های کلاس زبانمون بگم اونا می فهمن:))) 

این آقا یه جور عجیبیه کلا

دوبارم ازمون اورال گرفت.. جسیکا ازش متنفره... میگه خیلی بهم استرس میده 

خلاصه... خاطره خنده دار امروز... 


+ هییی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۲۲:۳۳
شیرین

دیشب خواب بابا رو دیدم... که یه کمی ازون حالت لاغریش درومده بود و اینا

سرحال تر و روشن تر شده بود 

یهو هم شروع کرد آهنگ لحظه های خواجه امیری رو خوند :)))) 

یه پیرهن سبزم پوشیده بود با همون کت شلوار سورمه ای :))))))) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۲
شیرین

آهنگ شب حامی شاید تم حالاس 


+ ترسمو می فهمی... ترسمو می فهمی؟ حسش می کنی؟  


+آااااخ که خدا رحم کنه به دلم..  ینی آااااااخ... ینی آااااخ... 


+ خاصیت زندگی قابل پیش بینی نبودنشه... 

خدایا فقط تویی که می دونی.. 


+ خیلی بغض دارم... 


+ دوست ندارم... اشک هامو بریزم... من از ناراحتی خسته م... از دوری ها و از پایان ها...  از خداحافظی متنفرم 


+ به خودم هی فوش میدم که مگه قرار نبود دیگه...  مگه قرار نبووود؟


+ تا الان گذشت... ازین به بعدم میگذره 


+ وای خدا... واای 


+ عطیه.. میری مشهد باید خیلی برام دعا کنیا.. خیلی... خیلی 

برای داداش مهشید هم دعا کن حال خوبشو پیدا کنه 


+ اشکام اومد.. اومد.. 

خدایا... چه قدر درد دارم...  


+ میگذره... نگذره نمیشه... تموم میشه.. تموم میشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۵
شیرین

طبق اخبار واصله... داداشم گوشیش پوکیده :-D 


خب خداروشکر سلامته ^_^ 



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۴:۰۰
شیرین