زندگی کردن باهاشون گاهی کمی خراش دهنده و... است
گاهی... کمی
میل درونی خاصی به مبارزه کردن باهاشون دارم و هرچیزی منو تا ته رنجیدگی و خشم های پنهانی می بره
چه دلیلی داره جز خاطرات بد؟
از طرفی هم دلسوزی و... منطقی بودن و...
از طرفی هم نیاز به آرامش و محبت
...
+ اینجور موقع ها در لحظاتی چند فکر می کنم همه درهای دنیا بسته س و من یه موجود پر منفی ها و لاعلاجم.... و هیچ امیدی نیست و دنیا و هرچی عشق همین جا به پایان می رسه و بعد سیل حس سرزنش ها
ولی واقعا کم طول میکشه
مث حمله عصبی میمونه:))) چند دقیقه ای حتی جمع میشه
+ هعییی
+ خ خسته م... بخوابم خوب میشم... مهم نیست
نه که با غم بگم مهم نیست... واقعا بی خیال مهم نیست
+ پیری!!! ارواح پیر خانه
+....
+ عزیزم کجایی؟ دقیقا کجایی؟
+ شماره شو با اسم جان... سیو کردم... جان :))) :-P