عقب موندم...! انگار چند روزه که حسامو ننوشتم. نه توی دفتر نه توی وب...
درحالی که شاید دوروزه یا یه روزه
انگاری که وارد فاز جدیدی میشم! شایدم روی پلم.. یا....
+ این روزا گرچه سخت... ولی می گذرن!
+ جمعه هم فرداست! اعجاب انگیز نیست فاطمه؟
با اینکه دوست دارم زودتر یکشنبه برسه... ولی می ترسم!
می ترسم روزگار... شوقمو ازم بگیره
ولی یه جورایی ایمان دارم که... روزگار منو بهت می رسونه
+ دلتنگتم عجیب... هوای خود عزیزتو داشته باش! منم هوای خودمو می دارم...
+ چیزی نمونده به سپیده نگاهت
+ هوای دریا دارم... وقتی که خورشید آیینه وارش می کنه!
+ فردا تولد عطیه جانه! :) روزی که خدا به زمین هدیه ش داد و من نبودم!
خدا کنه بهش خوش بگذره!!
و دوباره متولد بشه و خودشو باور کنه... همون خودش که خیلی جالبه و یه فلسفه مضحک تو چشماش خوابیده و با نگاه کردن بهش می تونی به دنیا پشت پا بزنی و بخندی!!!!
رها... :*
دوباره صفت مند بشیم و تو صفت ها شنا کنیم! اصلا هرچی دلمون می کشه و نیاز داریم به خودمون بدیم... ما خودمونیم!