شاید موفق نشم...
ولی از همه با ارزش تر سعی کردنه
هیچ تلاشی گم نمیشه
شاید گاهی خودمان جلوی اتفاقات خوب را می گیریم
با گستردن دایره احتمالات...
جلوی سرنوشت می ایستیم...
+ فرضیه..
هیچ چیز جز او مطلق نیست
از دوست به یادگار دردی دارم...
وان درد به صد هزار درمان ندهم...
:)
+ باور نمی کنم
مرگ نور را...
عطیه حسینی امروز بدون اینکه ازش بخوام یا اشتیاقی نشون بدم... به جای اینکه جواب سوال هم کلاسی رو بده به سمتم برگشت و گفت :
تا این حد بیشتر از سنت فهمیدنت نگرانم می کنه
این زیادی توی خودت بودن و همه چیز ها رو به درون برگردوندنت خوب نیست.
.
.
دیروز هم گفته بود :
خانم الف به نظر من شما اگر مرد بودید مرد خیلی خوبی می شدید!
البته مطمینم زن خیلی خوبی هم خواهید شد
.
.
امروز یک بار دیگر وقتی داشتم درباره فوبیا و تغییر رفتار سخن می راندم..
گفت :
فکر می کنم شما فیلم علمی تخیلی زیاد می بینید!
.
.
.
هفته پیش وقتی کابوس هامو تعریف می کردم گفت :
به حرف های ایشون توجه نکنید! نویسنده ست یه چیزی میگه و ما رو توی حالتی قرار می ده بعد می شینه و تماشامون می کنه
.
.
.
کنار میزم بود بهم می گفت... اقیانوس!
.
.
و از این دست چیز ها...
ماجراها
+ ...
+ برای یادگاری نوشتم
شب را ساکت گذاشته ام
گوش هایم نمی شنوند...
چراغ ها را خاموش کرده ام
تا دنیای بدون تو را نبینم....
.
.
فراموشی گرفته ام... هر آن است که یادم برود کجا هستم؟ کدام روز و ساعت است؟ اصلا من چه کسی هستم؟
از هر طرف می روم خودم را کنار تو می بینم...
هر لحظه دلم آشوب است...
هر لحظه نمی دانم که چه می شود
.
.
تو نیستی همه چیز گم شده اما من به طرز عجیبی روی پاهای خودم ایستاده ام...
گاهی با تک تک سلول هایم تو را می خواهم اما... هنوز زنده ای بی کام هستم
تو نیستی و این جمله همان جمله ایست که باید نوشته می شد اما از یادم رفت
.
.
روزهای زیادیست که از تو دورم اما هنوز انگار می کنم... همین دیروز بود که به من لبخند می زدی...
همین دیروز همه چیز اینقدر بی پایان آغاز شد...
.
.
هوا گرگ و میش است و نه گوش هایم می شنود و نه چشم هایم می خواهد ببیند...
باید بو کشید... باید خوابید... باید در خود فرو رفته انتظار کشید...
.
.
تو نیستی... من از تو سرشار نیستم... و صدای تو نیست که بخواند : از پوستم بیرون می زند نور...
اما امروز تا آنجا که دلت بخواهد از مردمان دورم...
آنقدر دور که باز هم بگویی شبیه عین القضات نوشته ام...
.
.
تو نیستی ولی خواهی آمد
خواهم آمد...
این روزها آن روز... ناچیز خواهد بود...
آرام خواهیم شد..