با من به بهشت بیا...

۲۵ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

_دلم تنگ شده :(


+ چرا اینقدر زود :/ 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۵ ، ۲۳:۲۵
شیرین
جواب سوال روزهای قبل پیدا شد : 

آیا تو را چون آن روزهای ناب دوست خواهم داشت؟ 

- بسیار ... بسیار .....
.
.
.
چه شروعییی ... برم سفر دیگه برنگردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حتی حرفشم وحشتناکه 
.
.
.
لب مرزززززز :( نرووو خببببببببب ...نرررروووووووو 
.
.
.
دفعه قبل اصلا ندیدمت که :/ 
هنوزم مثل قبلا کلی قشنگی ... از همه مردهای جهان قشنگ تر 
با همون چشم های درخشان ... 
.
.
.
حدسم درست بود پس :((( کلی اذیتت کرده بودن ...وااای 
تو این همه اذیت می شدی و من نمی دونستممم ... 
احساس بدی دارم از این 
.
.
.
هیییی...کاش می شد زمان می ایستاد 
هیچ وقت نمی رفتی 
هیچ وقت خداحافظی نمی کردی 
.
.
.
دلم میخواد کلییییییی گریه کنم ... کلییییی فقط به یه نقطه خیره بمونم 
.
.
.
چه روزای عجیب غریبین این روزها 
.
.
.
حالا اصلا نمی دونم ... توی تموم اون روزها که گذشت ... تو هم به من فکر می کردی؟ تو هم ......
.
.
.
مثال چرخ گوشت ملیکا چه قدر خوب بود ... دارم چرخ میشم ...
به سختی 
.
.
.
زندگی کوتاه است 
زندگی خیییییلی کوتاه است 
کاش عشق ها از دست نرن 
تنها جاودانه های ما ...
.
.
.

ولی اینجا بسوی آسمانهاست

هنوز این دیده امیدوارم

خدایا این صدا را می شناسی؟

من او را دوست دارم ، دوست دارم 

.

.

این شعر فروغ امروز با من بود 

.

.

دیروز استاد روانشناسیمون گفت : تا حالا همچین دانشجویی نداشتم ! خیلی تحسین برانگیزه ^_^ 

عطیه جون هم که بهم می گفت ..اقیانوس!! آرشید هم حتی باهام خوب بود و شوخی جدی تعریف می کرد

دیگه دلشونو بردم اصلا... :))

فقط سرکلاس شماست که زبونمون قفل زدن :| :)) البته غیر از قفل شدن من ... فضای کلاس ها و موضوعش هم هست دیگه به هرحال 

راستی خیلی جالبه که تا حالا هیچ کدوم از استاد های مددکاری باهام خوب نبودن !!!!!!!!!! اصلا یادشونم نمی مونم !!! 

دیگه واجب شد برم 

.

.

البته مددکاری یه عشق و سادگی خاصی توش داره که آدمو نمک گیر می کنه . یه جوریه که هرجا و هرجور که باشی دوستش داری و میخوای استفاده ش کنی 

.

.

هوفففففف...

.

.

راستی امروز میخواستم در راستای این باز کردن دیدها ... بگم که ترم یک قشنگ تیر خلاصو زدی 

من یه تار مو اعتماد به این مملکت داشتم که ... که تیر آخر رو تو و مهشید باهم زدین :))) 

چه قدر هم احساس خوشبختی دارم از اون موقع 

خیلی کار خوبی می کنی ... فقط کاش کمتر اذیت بشی 

تا کی ابله بمونیم؟!

.

.

خب دیگه من برم 

:(

:)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۵۰
شیرین

یکی از عجایب دنیای مجازی که خیلی وقت ها یادم میاد و بهش توجه می کنم اینه که ....

به طرز خیلی واضحی اینترنت باعث شده تفاوت های فرهنگی و فاصله های طبقاتی به چشم نیاد . حتی تر ... تفاوت های فردی! مثل هوش و روابط عمومی و...

الان یکی که توی دنیای واقعی هیچ کس آدم حسابش نمی کنه ( که حتما به اشتباه) توی دنیای مجازی با چهارتا حرف قلمبه و عزیزم و گلم و فلان و بهمان ... یکی هست عین بقیه 


انگار چندتا تیپ شخصیتی محدود و کلیشه ای ساخته شده که هرکسی به هر دلیلی با خود واقعی یا توانایی ها و قابلیت های خودش حال نکنه ، اون قالب رو انتخاب می کنه و شکلش میشه 


قبلا که وبلاگ نویسی و خلاصه اظهار فضل و نظر و خاطره گویی مد بود ، مشخص بود که این آدمی که داری می خونی و می بینی پست هاش رو ، حدودا جزو کدوم دسته از آدم هایی هست که اطرافت می بینی ولی حالا اصلا معلوم نیست کی به کیه 


به یه جور شباهت و چراغ خاموشی داریم می رسیم که به نظر نمیاد بهشت گونه باشه. 


من مشکلی ندارم با اینکه کسی که توی دنیای واقعی جلوه نداره...توی دنیای مجازی جایگاهی هرچند الکی داشته باشه ... حتی خودم هم به همین دلیل وب نویسی رو شروع کردم. درواقع خیلی ها...حس نفهمیده شدن بین آدم های واقعی و...! اما مشکل اینجاست که تفاوتی توی اصل قضیه ایجاد نمیشه


اگر الان میگه سلام گلم...بهش میگن عزیزم...خب فردا که بره بیرون و توی جامعه و حتی خونه خودشون ، بازم همون آدم قبلیه .

اگر اختلال روانی داره...و مدام با افراد مختلف چت می کنه و بازیچه میشه ، توی جامعه همون دختر دیوونه س که همه ازش کلافه ن


یه جور پنهان شدن و سرپوش موقتی روی زندگی و محتویاتشه 


بیشترین ضرر فضای مجازی هم شاید متوجه همین  آدم های به هر دلیلی طرد شده از جامعه س 


و وای که چه قدر می تونه پیچیده تر هم باشه ... اون جایی که دنبال حمایت واقعی از دنیای مجازی باشیم. دردناک میشه 


کلا خیلی عجیبه اینجا....خیلیییی جای بررسی کردن داره و به نسبت هم به نظرم در دسترسه 

از هر جهت و دیدگاهی هم میشه بهش نگاه کرد

ولی هنوزم انگار کشور ما توی مرحله اینترنت خوب است یا بد گیر کرده😐

چندوقت پیش مقاله ها رو می دیدم ...چیز خاصی دست گیرم نشد 


ما ز بالاییم و بالا می رویم...


+

به شدت تحت تاثیر dream catcher قرار گرفتم ... خیلی مفهوم قشنگیه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۳
شیرین

خانواده... family 

خونه ی ما خود خود ایرانه 

نه اون قدر خوبه که حس آسایش و همبستگی داشته باشه 

نه اون قدر بده که دلت بیاد فرار کنی

خونه ی ما خود خود ایرانه 

یه چیزایی رو بیخودی بزرگ می کنه... بیخودی دشمن می گیره

اما همیشه مهر می کنه به دیگران حتی وقتی دیگران مهر نمیخوان 

خونه ی ما خود خود ایرانه 

هیچ وقت هیچ روند سیاست مدارانه و با تدبیری توش اتفاق نمیفته 

قوانین و نظم داره ولی... 

خونه ی ما خود خود ایرانه 

نمی تونه هیچ وقت تقصیراتشو به گردن بگیره 

سریع ناامید میشه و ممکنه کوچکترین اتفاق رو وحشتناک بدونه

خونه ی ما خود خود ایرانه 

راحت اشتباه می کنه و راحت میخواد بگذره 

گرمه و صمیمی و مهمون نواز ولی اگر سرد بشه می سوزونتت

خونه ی ما خود خود ایرانه 

چون وقتی به مشکل میخوره... همیشه فکر می کنه اولین بارشه و هیچ وقت اینطور نبوده 

خونه ی ما خود خود ایرانه 

هیچ وقت نمی تونی توی صورتش زل بزنی و بهش بگی چه کرده... چون واقعا نمیفهمه اشتباهشو.. چون واقعا دلش می شکنه... 

خونه ی ما خود خود ایرانه 

چون اگر یه روز عادی ازش بپرسی.. شما چه جور خونه ای دارین!  جواب میده : همه چیز آرومه... ما خیلی خوشبختیم.. خب بروید اصلا گاه گاهی قارچ های غربت.. خیالی نیست 

ایران رو دوست داری ولی نمی تونی بهش اعتماد کنی 

دوستش داری ولی بیشتر بهش دلسوزی 

غرور لعنتی... عشقو می کشه. 

غرور روزهایی که سرتو بالا می گرفتی تا آینده زمین نخوری

ولی زمین خوردی... چون سرتو بالا گرفتی

.

من و سنگ ها و پستی ها و بلندی ها رو ندیدی 


خانواده داشتن و دوست داشتنش... یعنی عزیزجان داشتن 

یعنی امنیت.. 

یعنی یه حس عجیب و غریب... 

یعنی افتخار کردن و ارزشمند دونستن آدم های خونه 

یعنی من آدمم اشتباه می کنم... بقیه هم همینطور

یعنی عشق و نیکی کردن هام به آزار رسوندن هام می چربه 

یعنی وقتی مشکلی پیش بیاد دنبال مقصر نمی گردیم و احساس نمی کنیم عناصر و جزیره های جداییم 

یعنی با شادی ها و پیشرفت های هم واقعا شادیم 

یعنی بیخیال... دنیا دو روزه و دست تقدیر خیلی عجیب و غریب ما رو کنار هم قرار داده تا همراه باشیم 

تجربه ها ارزشمندن... ایمان دارم هیچ کس محکوم به گذشته ش نیست 

دیشب خیلی بچه مثبتانه به مامان گفتم : به این فکر کن که تو همیشه توی دلت به مامانت میگی چرا منو زاییدی... ولی من به عنوان بچه ی تو الان از زنده بودنم خیلی شادم و احساس خوبی دارم، این یه پیشرفته! 

البته بخوام بی رحمی کنم باید بگم... مرا کسی نساخت.. خدا ساخت :-P 

ولی خب به قول رومی.. روی تپه ی جنازه های گذشتگان می ایستیم و... 

ولی خب واقعا بی رحمیه... مثلا مامان بیچاره من هیچ وقت فرصت اینو نداشت که عاشق بشه 

اون خیلی چیزها نمی دونست و بعد اتفاق های زندگیش نمی دونست چه کنه 

و اینکه چه قدر دوست ندارم با حسرت از این دنیا بره 

و چه قدر بده که آدم با حسرت از دنیا بره... :(

اصلا قصد داستان سرایی نداشتم... حرفایی بود که بهم میگفتن باید نوشته بشیم و بیایم بیرون 

ولی یادمه یه روزایی قصدم داستان سرهم کردن بود تا باورم شه به اندازه کافی بدبختم:)))) 

آهان... 

اصلا از اولش اومده بودم بنویسم که... 

قبل از تو نمی دونستم حس دوست داشتن خانواده چه معنی داره 

نمی دونستم عزیزجان داشتن چه جوریه 

نمی دونستم ته قلب آدم برای یه آدم کجاست 

دلیلشو نمی دونم فقط می دونم شگفت انگیزه 

به نام خدایی که بهترین معلمه 

بهترین تکیه گاه... 

قابل اعتمادترین... امن ترین... 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۱
شیرین

گوگوری مگوری من ... کی فکرشو می کرد اینقدر راحت یه سال از عمرت بگذره 


خوشحالم که عضوی از ما هستی ! بزار خیالتو راحت کنم ! حتی الان هم برای خودت بین ما یه شخصیت مستقل داری 


یه عشق کوچولویی که آدم از دست حرکاتت دیوونه می شه 


شواهد نشون میده که در سن یک سالگی ، خاله رو خیلی دوست داری و هروقت ببینیش با یه جیغ شاد ، دعوتش می کنی به بازی :) 


نونا ... قبل از اومدن تو من هیچ وقت فکر نمی کردم یه روزی یه بچه تو بغلم بشینه و باهم غذا بخوریم :)) 

قبل از تو اصلا تصوری از بغل کردن آروم کردن و خوشحال کردن هیچ نی نی رو نداشتم 

قبل از تو فکر می کردم صدام قابلیت جیغ زدن نداره !! ولی الان باهم یه جیغ هایی می کشیم که صداش هفت تا خونه این ور و اون ور میره 


تو ... جوجوی بی هویت و آزاد من ... اولین کسی هستی که اینقدر راحت و زیاد براش خوندم ! با عنوان لالایی :)) تا شما خوابت ببره عزیزم :)) 


عاشق اون لحظه هایی هستم که باهم به یه نقطه نامعلوم خیره می شیم ... ! بعد تو یهو میگی ... دا ! ... دا! ... دو! :)) 


وای نورا ... چه قدر من از تو خاطره دارم .


تو یه جوری هستی اینجا که انگار همیشه بودی 


سال قبل همین ساعت ، ما بیمارستان بودیم و دل تو دلمون نبود . من که اصلا دلی نداشتم !!! یهویی تصمیم گرفتی بیای . تازه از مراسم دانشگاه برای ورودی جدید ها اومده بودم :))) اینقدر شوکه شدم فشارم افتاد . رنگ و روم کلا میگفتن پریده :))) 

مامان بابات نگرانم شده بود :)))) 


چه خوب موقعی اومدی بچه :) دنیای من که حسابی سرد بود ... اومدنت یه نشونه قشنگ شد 


نون من ...نون داغ ... نون تازه ... 

برای تولد یک سالگیت ، باید قشنگ تر می نوشتم اما تمرکزم کافی نیست 


مثل خیلی ها ... طبق طبق نصیحت خالصانه و تجربه های زندگی مسخره ندارم 

فقط ، اینو میگم که مامانت ، برای بزرگ شدن تو ... تمام وجودشو بهت داد 

از همه مهم تر ... قدرت روحشو بهت داد تا تو پروبال بگیری و بلند شی 


خوشحالم برات نورا ... که مامانت همیشه پیش خودش صداقت داره و زندگی رو یه وقتایی به باد مسخرگی میگیره ... مسخرگی که حق این زندگیه 


خوشحالم از بودن و سلامتت ...خداروشکر به خاطر چشم های شادت 


+ آجی عزیزم ... امشب شب توئه :) شب تولد دوباره ت 

خیلی تبریک میگم 

مطمئنم با همه وجودت تلاش کردی و همین یعنی بهترین بودی 

از خیلی چیزها برای نونا گذشتی 

گذشتی که بهترترشو پیدا کنی 

خوشحالم که این بخش مهم و پرچالش زندگیت رو با موفقیت گذروندی 

فکر کنم حالا ... بعد چندسال بتونیم بگیم ... عه! زندگی عوض شد و رنگ دیگه ای گرفت. ما قوی تر شدیم :)

زندگی با همه لحظه هاش پیش رفت و ما هنوز هستیم و لبخند می زنیم 


برات آرزوی عشق دارم ... :) 

آرزوی آرامش 

خونه ی گرم 

شاد و سلامت 

قوی در برابر چالش های زندگی 

و اینکه آااااااااااااااااای ! من فقط یه آدمم و نه بیشتر


+ نورها هم باهم میان !

21 مهر هم برای اولین بار ...یک بعدازظهر سه شنبه ... تو رو دیدم ^_^ 

البته اون روز اصلا برام روز خاصی نبود :))) همچنین سه هفته بعدش هم !

یهویی نمی دونم چی شد !!!!!!!!!! درواقع سوال بهتر اینه که نمی دونم آروم آروم چی شد یهویی؟؟؟؟

هعییی... یک سال گذشت !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خیلی عجیبه ... خیلی 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۵ ، ۲۳:۵۹
شیرین

روزی می رسد 

که دست هایمان 

به آرزوها 

می رسد !


+ تصویر بادکنک های رنگی تو هوا 

+ روزهای سفید و مه گرفته ... صدای موج ها 

دریای مرموز 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۲
شیرین

و باز این منم... 

نقطه ی گریز... از مرکز چشم های تو 




+ آخ جووون!  بازم ازین یهوییای گوگولی دوست داشتنی 
یه حس خاصی دارن! 
پس مشکل یافت شد ;-) مشکل ندیدن تو بود O:-) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۳۵
شیرین
میگم چرا نمی تونم با لپ تاپ وارد پنلم بشم! نگو رمزی که فکر می کردم درسته اشتباه بود 

اصلا مهارت عجیبی توی فراموش کردن رمزهام دارم .



+ هشتاد درصد تحقیق ها و ارائه های من توی این سه ترم ، مربوط میشه به بیماران روانی :))) 
خودم نخوام هم قسمتم میشه این موضوع ها 

+ کاش می شد مثل این خارجیا خونه مجردی داشتم :/ همش دوست دارم تنها باشم 
دوست هم ندارم موجبات ناراحتی دیگران رو فراهم کنم 
خوبم ولی مهارت های ارتباطیم کم شده 
تازه ! یه داستان هایی از ناراحتی آدم پیش خودشون می بافن که آدم شاخاش درمیاد 

+ بچه ها ! چرا چند وقته ورودم به پنل وبم ناامنه؟ الان با لپ تاپ هم همینو میگه 
توی سامانه یونی و ایمیلم می زنه امن 
برای شما هم همینجوریه؟ 

+ این شبکه خبرم که داره بیست چهارساعنه پسردایی مرحوم ما و خانواده ش رو نشون میده !!! و البته بقیه خانواده ها 
بابا نشون ندید اینقدر این بیچاره هارو 
زنش میخواد فردا پس فردا آینده داشته باشه 
مگه چند سالشه 


+ بدترین قسمتش اون لحظه ایه که داییم گریه ش می گیره :/ خیلی بده :( 

+ حتما باید توی فامیل ما باشید که بفهمید چه قدر ابعاد مختلف و متضاد می تونه داشته باشه این قضایا 

+ الان یه لیست بلندبالا از کارهایی که باید این هفته انجام بدم ، جلو چشممه که امیدوارم بتونم انجامشون بدم 
تعطیلم هستیم دیگه این هفته 

کلا همه تعطیلات امسال وسط هفته س! 

+ صبر ... آروم ترین کار دنیا که به سختی صورت می گیره 
و نتیجه زیبایی داره 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۵ ، ۱۷:۴۲
شیرین

بنال بلبل اگر با منت سر یاریست
که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست

در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافه های تاتاریست

بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق
که مست جام غروریم و نام هشیاریست

خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست
که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست

لطیفه ایست نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست

جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداریست

قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست

بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلک سروری به دشواریست

سحر کرشمه چشمت به خواب می دیدم
زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست

دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ
که رستگاری جاوید در کم آزاریست


+ چی بگیم به حافظ آخه؟ یه وقتایی بهترین مرهمه 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۵ ، ۲۳:۵۳
شیرین

از بین اون همه آدم 

توی اون ساختمون دراز و باریک 

فقط منم که می دونم... 

تو خیلی بیشتر از اونی هستی که نشون میدی

خیلی بیشتر از تصویر اون آدمی که حرف می زنه و چیزهای زیادی می دونه 

فقط منم که می دونم... 

چقدر جنس لطیفی داری 

فقط منم که چشم هات یه روزی... سرزمین من بود... همه ی عشق و شور من بود... 

:-(.... 


+ خوشالم که این گزینه ارشد رو دارم... همین احتمالشم خوبه 

داره از دانشگامون بدم میاد... 

هیچ کی تا حالا اینجوری بین این پله ها امیدوار و ناامید و بالا پایین نشده... اینقدر کابوسشو ندیده 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۵ ، ۲۲:۲۱
شیرین