با من به بهشت بیا...

عشق عشق می آفریند 

عشق زندگی می بخشد 

زندگی رنج به همراه دارد 

رنج دلشوره می آفریند 

دلشوره جرات می بخشد 

جرات اعتماد به همراه دارد 

اعتماد امید می آفریند 

امید زندگی می بخشد 

زندگی عشق می آفریند 

عشق عشق می آفریند 


مارگوت بیگل. در دل با صدای الف. صاد خوانده شود



+ عطیه! این شعری که گذاشتم الان به احوال تو هم خیلی میخوره. 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۵۸
شیرین

نامت را در شبی تار بر زبان می آورم 

ستارگان 

برای سرکشیدن ماه طلوع می کنند 

و سایه های مبهم

می خسبند! 


خود را تهی از ساز و شعف می بینم! 

(ساعتی مجنون 

که لحظه های مرده را زنگ می زند...) 


نامت را در این شب تار بر زبان می آورم! 

نامی که طنینی همیشگی دارد! 

فراتر از تمام ستارگان و 

پرشکوه تر از نم نم باران! 


آیا تو را چون آن روزهای ناب 

دوست خواهم داشت؟ 

وقتی که مه فرونشیند، 

کدام کشف تازه انتظار مرا می کشد؟ 

آیا بی دغدغه تر از این خواهم بود؟ 

دست هایم برگچه های ماه را فرو می ریزند... 


لورکا :)  با تاکید فراوان.. بازگردانی یغما گلرویی 


+ دیروز همون شعر سپیده ی لورکا رو توی یه کتاب دیگه با ترجمه ی دیگه ای دیدم! از تعجب وا رفتم. شعر نابود شده بود. به نظرم قشنگ نبود. 

خلاصه قبلا هم به این نتیجه رسیده بودم! یغما گلرویی لطفا همه کارهاتو از جمله عکاسی و شاعری و نقد های اجتماعی و...  بزار کنار و فقط ترجمه کن! گاهی هم ترانه. 


+ یه دلهره غریب و قریبی دارم...

دلهره... 


+ وقتی یه شعری که حسمه رو توی وب می نویسم.. خوش ندارم کپی پیستش کنم. 

دوست دارم خودم تایپش کنم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۵۱
شیرین

یه نوشته ی یهویی و از سر پری دل.. برای خودم که یادم بمونه یه چیزایی رو :


مردها ترمیم پذیرتر هستن 

مثلا یه مرد چهل ساله مجرد با سختی های فراوان و شکست های عاطفی سنگین... به راحتی توی همین سن یا حتی پنجاه سالگی بهترین ازدواج رو برای خودش جور می کنه و یه طوری زندگی می کنه که انگار بیست سالشه


مثلا یه مرد پنجاه ساله که همسر مریض و شکسته ای داره، با فوت اون مواجه میشه و چندی بعد خیلی ریلکس با یه دختر مجرد بی پول ازدواج می کنه و جوری عاشقانه زندگی میسازه که انگار صدسال دیگه پیش روش داره 


اما زن ها... آروم آروم کم میشن. تحلیل میرن و می میرن! 

مثلا یه زن مجرد چهل ساله با سختی های فراوان و شکست های عاطفی سنگین... اون قدر خسته س که کاملا محتمله که چندجور اختلال روانی هم داشته باشه. نهایتا اگر فرصت تاهلی هم براش پیش بیاد، با یه مرد شصت تا صدساله هست که یا خیلی پولداره یا حداقل سرپناه و خورد و خوراکی رو می تونه فراهم کنه. و همیشه می تونید طرح خستگی رو توی چشم هاش ببینید 


مثلا یه زن پنجاه ساله که شوهر فلان و بهمان و به قولی ظالم و پردردسرش فوت می کنه.... هیچ وقت ازدواج نمی کنه و هیچ وقت هم شاد نمیشه و تا انتهای زندگیش مجبوره آویزون فیزیکی و روانی به بچه های ظالمش باشه 


و اینگونه زن... همیشه خسته و مقصره 


یه بخشیش به خاطر تفاوت های شخصیتیشونه... یه بخشیش هم دیدگاه جامعه به زن! یا دیدگاه تحمیلی جامعه به زن 


+ صحبت کردن درباره این جور چیزها و دیدنش برای آدم ایده آل گرایی مثل من خیلی دردناک و عجیبه! 

ولی خب چیزیه که وجود داره و نمیشه نادیده گرفت. 

یه ماجراهایی هستن که همش دارن دور و برمون تکرار میشن ولی اون قدر پایین و غمگین و تکراری هستن که حتی نمی تونیم قصه شون کنیم. 

اینکه یک نفر انسان توی اون سن و سال ها به این فکر کنه که سرپناهش چی میشه؟  کلفتی این و اون چی میشه؟  نون و آبم؟ 

بعد تنها تفریحش این باشه که پشت سر این و اون حرف بزنه... چون هیچ دغدغه ای نداره و تنهای تنهای تنهاست 

آدمی که کلی واسه خودش هوش و استعداد داشت. آدمی که مثل همه کلی آرزو داشت. آدمی که عاشق شد ولی به خاطر حرف فلانی یا به خاطر موقعیت خانواده ش به عشقش نرسید... آدمی که مثل همه فکر می کرد.. آدم آدم می گفت... 


سهم این آدم از زندگی... روز و شب گذروندن توی یه گوشه ی دولتی بهزیستیه؟ 

بعد مرگ؟ 


توی تموم مراحل زندگی این آدم... هزارتا آدم بودن که می تونستن یه کاری انجام بدن تا اون جور دیگه ای زندگی کنه 

حداقل تنها و سالم... 


ولی بهش میگن دروغگو! رهاش می کنن...پشت سرش حرف می زنن. کم کم جلو روش فحشش میدن. 

چون فامیل هاش... همه همون زن هایی هستن که از شونزده سالگی به بعد شوهر کردن که شوهر کرده باشن... بچه آوردن... چون باید بچه بیارن... یا حداقل انگیزه ای برای زندگی داشته باشن... شوهرشون بهشون خیانت کرد... شوهرشون معتاد شد... شوهرشون کار نکرد... 


+زیرزمین جامعه مون... 

حتی روزمین و بالازمین هم باز مشکلات عجیب و غریب خودشو داره. 

ولی خب دسترسی زیرزمینی ها به آگاهی و اطلاعات خیلی کمتره.  فرصت های نجاتشون خیلی کمتره... خیلی راحت تمام زندگیشون از دست میره 



+ اینکه الف وارد دنیای اختلالات روانی بشه و کم کم از واقعیت دور... خیلی دردناکه 

الف توی روستایی خیلی دورتر از این شهر زندگی میکنه 

الف دوست داشتنی 

الف مهربون... الف خندون... الف دور 


+ کاش این نو‌شتن ها فایده ای داشت


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۳۳
شیرین

مثلا امشب من و نورا خواستیم سلفی بگیریم :))) 

بانو از خنده غش کرده و خودش را به سمت من متمایل می کند :)))) 

بعد چند تا عکس خانوم طوری.. این عکس یهویی مسخره خوبه :))) 

قالب هم... برگشتیم به خونه:-D 

مهشید وبشو سفید کرد... منم دلم خواست


+ حال و هوای این روزها عجیب به آلبوم ماه و ماهی حجت اشرف زاده نزدیکه 


+ باز آ در چشم من 

جانم 

گردد 

رو

شن... 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۵۹
شیرین

به قول یکی از قل های صفاریان... فیل درونم این چند روز تقویت شده :))  

هنوزم فرق فواد و سیاوش رو نفهمیدم. می دونم یکیشون جدی تره.. یکیشون خندون تر

فیل برابر با فیلسوف 

این برادرها منو یاد ژوکرهای داستان های یاسی میندازن 

یاسی برابر یاستین گوردر

تازه اینکه چیزی نیست به رومن رولان هم میگم رومی! 

Hold on 

Pain

Eends

مثلا hope مخفف جمله بالاست! توی یه عکس نوشته دیدم

اینقدر که من دیشب خواب های عجیب غریب دیدم.. تا حالا هیچ کس ندیده! 

خواب زلزله!  بعد زلزله همه چی یهو خوب شد 

خواب دایی مرحوم توی یه شهر فوق پیشرفته! درحالی که برعکس دوران حیاتش... چشم های عسلی و خمارش رو دوست داشتم 

می دونستم که نیست و ازش ناراحت بودم که چرا تسلیم و ناراحت بود!  چرا از زندگیش لذت نبرد.. چرا عشقشو از دست داد... چرا به ما نزدیک نبود... چرا تجربه هاشو به ما نگفت... اگر بود.. اگر حرف می زد.. اگر زندگی می کرد.. شاید زندگی من هم فرق می کرد. 

ازش میخواستم که چیزهایی بهم بگه که بتونم زندگیمو دوست داشته باشم... 

دایی مرحوم مسلما تعصبی به هیچ چیزی نداره و جز زندگی و انسانیت و شگفتی جهان... به هیچ چیز فکر نمی کنه 

کاش منم وقتی میانسال و پیر شدم... مثل مرده ها بی تعصب باشم 

مثل مرده ها خوشبخت و بی همه چیز 

خواب ها دستپخت ذهن ما یا هرچیزی که هستن... تاثیرگذارن! خیلی زیاد

هنوز دلتون برام بسوزه... خوب خوب نشدم که :-D سرم گیج میره الان و... و... ! 

ولی اینجا جا داره از ویروس سرماخوردگی خیلی تشکر کنم!  با اینکه الان یه صدای خش دار دارم ولی خیلی گیر و اذیت کننده نبود. دستش درد نکنه


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۰۴
شیرین

کاش بعد از هر مرگی... زیستنی باشد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۷
شیرین

امروز هم روز سختی بود ولی خداروشکر الان بهترم 

فکر کنم دارم بهتر میشم 

هووففف


راستی دیدین.. نرفتیم مسافرت! 

چه خوب شد!  اصلا نمی تونستم 


گودبای مای دیرز :-D 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۴۹
شیرین

لیدیز اند جنتلمنز! :-P 

مریض شدم این دو روز در حد لالیگا 

معده م دیوونه شده بود 

خییییلییی حالم بد بود. دوبار رفتم دکتر 

تازه الان فس فس هم می کنم... یعنی آغاز سرماخوردگی :)))) 

تازه فردا هم قراره مثلا بریم سفر

من حال ندارم از جام تکون بخورم 

همش خواب بودم امروز

خداکنه الانم خوابم ببره 

خیلی خنده دار شدم 

خب دیگه من برم 

فعلا 

امید که فردا بیام بگم نرفتیم مسافرت!  باشه؟ 

ویروس ها از شما به دور باد 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۳۹
شیرین

مامان تو نباشی دیوونه میشم 

مامان تو رو هرجور که هستی دوست دارم 

مامان هیچ وقت تنهایی نرو آشپزخونه 

مامان مریض نشو... دراز نکش 

مامان همیشه بهم نگاه کن.. باهام بخند

مامان منو صبحا به زور بیدارم نکن 

مامان وقتی درد دارم یه کاری کن خوب شم زود

مامان... فقط برای من باش 

تو نباشی دیوونه میشم 

مامان تو رو هرجور که هستی دوست دارم... 

چه فرقی داره تو چی هستی 

چی بودی و چی میخوای بشی

تو فقط مامان جون منی 


+ حرف های دل نونا و نی نی های کوچیک مثل خودش که مامان های نگران دارن 

+ یهویی به ذهنم رسید :))))  از حالت های نورا!  

خندیدم :)) 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۱۳
شیرین
دل من 
با طلوع هر سپیده 
از رویاهای دور و عشق های تلخ خبر می دهد! 

نور خورشید 
قاصد دریغ های بی مرز است 
و اندوهی کور در عمق روح! 
شب حجاب سیاهش را بر می چیند
تا روز گستره ی پرستاره را بپوشاند! 

با این روان شب زده چه خواهم کرد 
در این دشت در محاصره ی فلق؟ 
اگر فانوس چشم های تو خاموش شود 
و تنم حرارت نگاهت را حس نکند 
چه خواهم کرد؟ 
چرا تو را در آن شب روشن از دست دادم؟ 

سینه ام امروز 
مثل ستاره ای مرده بایر است! 

لورکا :) 

+ وقتی هوس کتاب شعر می کند آدم بعد از یک روز شلوغ بی تنهایی 

+ به نظرم عالی بود این... هزار بار می تونم بخونمش 
حال و هوام خیلی حال و هواش رو پسندید 

+ به یاد این سپیده های ناگهان بیداری
و بیخوابی هایش 
که حال این روزها را در مشتشان نگه می دارند 
و مثل همیشه عجیب عجیب عجیب

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۵۲
شیرین