اگر می موندی تو زندگیم... خدام می شدی
حالا که نیستی...
جهانو بهتر می بینم
من دیوونه ی ریتم حرفات... دیوونه دیوونگیات
یه جزیره داشتی تو وجودت که من پناهنده ش بودم... اونم جزیره دیوونگی
من تو رو خیلی بزرگ و عمیق می دیدم
ولی اصلا راهش درست نبود...
برای سال های بعد از خاموشی تا وقتی به اندازه کافی بزرگ شی...
دوستت دارم فرشته ..
خودت نمی دونی ولی باید بدونی که فرشته ای... موجود دوست داشتنی
یه روز با هم میریم عجله نکن...
دلتنگ میشم ولی نه دل و دماغی هست برای برگشت نه راهی نه پایی... نه حسی
کسی که خودشو اون قدر بزرگ و دور کنه که خدات شه
کسی که.. اهمیتی بهت نده
کسی که... نتونی براش بهترین باشی...
چه فایده...
من اگر رفتم... نه به خاطر زمان بود نه به خاطر بی صبری... نه بی وفایی
فقط به خاطر خودخواهی های تو بود
آدمو به اون نقطه می رسونی که بهت بگه... دوست داشتنت بخوره تو سرت حتی اگه هنوز ادامه داره
موندم اگه یه روزی توی آینده های دور... یه کتاب به اسمت ببینم... چه حسی میشم؟؟
از حضور مزخرف و خداگونه و خودخواهانه ت.. که منو از خودم می گرفت... منو از خودم تمام و کمال گرفت بدم میاد...
ازینکه چه قدر چه قدر دیکتاتورانه حکومت می کردی... با بودن و نبودنت
شاید من اگه قوی تر بودم اجازه نمیدادم که اصلا دوستت داشته باشم که تهش اینطور شه
شاید اگه منم مثل بقیه پشت سرت هزارتا حرف می زدم... الان وضعم این نبود
کاش به حرف اون دوست گوش داده بودم و...
من تو رو برای همیشه از خودم می رونم... تا بتونم خودمو نگه دارم و زندگی کنم...
دوست داشتن تو مساوی با حذف شدن فاطمه ای از جهان
شاید هم تقابل ما اینطور بود ولی گویا طور بهتری هم نبود
حیف مهربونی و احساس پاکی که خرجت شد... حیف قلبی که تو مشتت بود
آره بود
خواهم دید که چطور محو می شی و...
یه کاری می کنی که آدما از زندگیت برن... بعد دلت تنگ میشه و تنهایی...
تو دیوونه ای... شاید دیوونه خودخواه که مهربونیشو زندونی کرده
به هرحال من نمی تونستم تغییرت بدم
و تو خودتم دوست نداشتی تغییر کنی
حیف که ما آدما همیشه اشتباه می کنیم...
من حالا اعتراف می کنم که از اون شب که بریدم...شب به شب بیشتر به خودم نزدیک شدم
و فهمیدم آدمایی یا آدمی میتونن یافت بشن که مثل کارگردان خوب و ماهر... بهترین بازی رو از بازیگرشون بگیرن...
زین پس اگر خواستیم... با کسی باشیم... حتما او کسی ست که ما را در خودش حل نمی کند بلکه ما را با خودمان و برای خودمان دوست دارد و ما نیز
و ما همیشه پیش چشم او بهترین و او نیز
و همه این حرف ها یعنی من افسوسی ندارم و قصد برگشتی هم
و همه این ها یعنی... خیلی خوشحالم که از دامی نجات پیدا کردم
اگر هم قلبمان درد می گیرد... به خاطر هجوم خاطره هاست... خاطره ها هم آدم را چند لحظه ای شکل گذشته ها می کند... می شوی آدم قبلی
ولی تو حالا هستی
حالا... همین حالا که از گذشته گذر کرده... گذر کرده و تمام شده
+ همیشه با آدما یه جوری بود که آدما بهش احساس دین کنن!!
که وقتی ازش می بری هم بازم حس کنی مدیونی!!!!!
+ دیگه دلیلی نمی بینم که بخوای منو ببخشی... ببخشی یا نبخشی... من رفتم و دور شدم
تو که ادعات بود مث کف دست آدما رو میشناسی... خصوصا که منو! نه؟
شاید عمدا این روزا میخواستی
در هرصورت ما را با تو کاری نیست
اشتباهی بود.. . هم راهش... هم خودت...