با من به بهشت بیا...

۴۱ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

ما از دیوانگی حرف می زنیم اما هیچ دیوانه نیستیم‌...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۵ ، ۱۱:۳۰
شیرین

آدم ها اینجا میگن ... قصه ی بودن تو با من.... توی تمام این روزها ... اشتباهات ادراکی من بوده ...

چیزی در مایه های همون تپق های فرویدی اما برای ذهن ..

می بینی چه قدر دردناکه؟ 

پذیرفتن جدایی راحت تر از پذیرفتن هیچ وقت نبودنته ...


+ عشقت منو هر ثانیه تنهاترم کرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۶:۵۴
شیرین

پس از خاتمه فرآیند طلاق ، زوج ها باید زندگی خود را به عنوان یک فرد مجرد یا با همسری جدید از نو بنا کنند. 

+ کتاب کار با خانواده 

+ از نو بنا کنند!!!! 

یعنی میشه گذشت و زندگی رو از نو ساخت؟ هرجوری و هرجایی؟


نوشته که : همسران باید به نقشی که در از هم پاشیدگی رابطه داشته اند بیندیشند و به آن اعتراف کنند . 


+ این جمله ها و مبحث ربطی به من نداره اما داره الهام بخش عمل می کنه 

+ البته وسوسه ای در گریختن هست که توی ساختن نیست 

اما خب ساختن باشه برای اونا که واقعیتی داشتن 

نه برای من که از دوست داشتنم ... جز قصه های دردناک و آتش زننده خودم چیزی نمونده ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۶:۲۲
شیرین


من خود دلم از مهرِ تو لرزید وگرنه

تیرم به خطا می رود

اما به هدر نه


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۴:۳۹
شیرین

بعد از ما ... بسیار خواهند زیست 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۲:۴۷
شیرین

من از بازنده بودن می ترسم 

تو از بازنده بودن می ترسی 

او از بازنده بودن می ترسد 

همه از بازنده بودن می ترسیم 

هرکسی دوست داره حق ها رو به خودش بده 

هرکسی نمیخواد که با کوهی از پشیمونی تنها بمونه 

و از نظر من... همه همیشه حق دارن ...

.

.

من اشتباهاتم کم نبود... مثلا مهم ترینش جرات رویارویی با واقعیت رو نداشتن بود 

من همیشه به تصوراتم ایمان بیشتری داشتم تا واقعیت 

درواقع ترجیح می دادم 

.

.

اما حالا ... دیگه انگیزه ای برای رویارویی ندارم 

حتی حالا فهمیدم که چه قدر می تونم شکننده باشم و اصلا اینطور خواستن به من نیومده

.

.

راستش سخته که شخصیت ذاتی خودت رو از شرایط اجتماع و فرهنگ و عوامل بیرونی که بهت تحمیل شده ... تفکیک نکنی 

اما نمیشه 

درسته که عشق نوریه که می تابه و پس زمینه ها و پلشتی ها رو به چشم نمیاره ... اما حقیقت اینه که زندگی همه ی این ها رو داره 

حقیقت اینه که زندگی دختر من خیلی با زندگی من فرق خواهد کرد

همون طور که زندگی من و مادرم و مادرش تفاوت های فضایی دارن 

اما هر کدوم از ما توی جستجوهامون و شکست هامون چیزهایی می فهمیم از نوع انسانیت و معنای زندگی 

لحظه های نابی رو از سر می گذرونیم 

مهم اینه که تمام سعیمونو به کار ببریم تا همون جا و همون لحظه و همون زندگی که پیش چشم هامون هست ... به زیبایی بسازیم... چون قطعا زیبایی ها و قدرت ها درون ما مثل گنج هایی حضور دارن 

خیلی وقتا فکر می کنم که شرایط منو مجبور کرد به شکستی یا ناکامی 

اما مساله اینجاست که همین شرایط هم شخصیت و خواستن های منو ساخت یا روش موثر بود

مثلا من اگر دختر لوس بابایی بودم هیج وقت زندگیم این شکلی نبود 

اما حالا این منم با همه لحظه های غربت و دلتنگی که توی زندگیم تجربه کردم 

ولی خب میگن که شخصیت و ذات یک بچه ..نوزاد... محیطش رو می سازه 

اما مسلما پاسخ یک محیط سالم و پاسخ یک محیط ناسالم به یک کودک با یک نوع سرشت ... متفاوته 

با وجود این حرف ها ... واقعا مطمئن می شیم که چاره ای نیست ... ما همینیم... همه انسانیم و بند شرایط و نیازهامون

اما گنج هایی داریم... مغز داریم... چشم داریم... دل داریم... نیروی تلاش و امید و زندگی داریم

هرجا که باشیم ... پیش می ریم ...

با محرومیت هامون به معناهای جدید دست می زنیم و سعی می کنیم در آینده زندگی بالغانه تر رفتار کنیم 

نه که چون دوست ندارم احساس بازنده بودن بهم دست بده... دائما اشتباهاتم رو تکرار کنم 

یه وقتایی دیر میشه ... یه وقتایی نمیشه ..‌ باید پذیرفت 


اگرچه دیر می شود...کمی بمان که می رسم 

به فاصله فکر نکن ... کمی بمان که می رسم 

اگرچه عمر رفته و جوانی ام پیر شده 

به تو در این جهان نشد در آن جهان که می رسم...

.

.

اشتباه ما همینجاست ... دلمونو خوش کردیم به اون جهان ... با من به بهشت بیا!!! 

نمی دونیم زندگی اون قدر بالا و پایین می بره که ....

بعد از مرگمون ... با عروج روحمون ... دیگه جایی برای برآورده کردن عقده هامون نمی مونه ... زخم ها و دردها تمومن ...

چون به روح بزرگ برمی گردیم ...

دیگه اصلا ... این مسائل مطرح نیست 

اون روحی لذت تمامو می بره که ... تا جایی که تونسته ... در زندگانیش به خودش رجوع کرده و خودشو کاویده و هی لایه ها و پرده هارو کنار زده 

روحی لذت تمامو می بره که تلاششو کرده 

حالا هرکی که هست و هر فکری و سطحی که داره 

.

.

اما مطمئنم یه نخ مشترک از بین ما مهره های متفاوت میگذره 

اون نخ مشترک چیه ..‌. (بین ما انسان های نسل های مختلف و شرایط جغرافیایی متفاوت)

.

.

می ترسم بعد از این روزها ... گم بشم

از خودم و زندگی و فکرها و اعجابم دور بشم ...

.

.

سخت باید روی پای خود ایستاد..‌ دور از او ... دور از او...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۲:۴۴
شیرین

در ابتدای سفر گفت: بی سبب نگرانی
به بوسه گفتمش: اما تو نیز، چون دگرانی

هزار صبح توانستی و نخواستی اما
رسیدنی‌ست شبی که بخواهی و نتوانی...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۰:۰۵
شیرین

عشق ... شرابی است که تنها یک بار می توان نوشید ...


+ سلول هام از این دردها و زندگی پیچیده و درونی و روابط پنهان و حباب ها خسته ن ..

سلول هام گرایش دارن به زندگی 

به دوست داشته شدن

به ارزش نهاده شدن... به احترام 

به واقعیت ...


+ هلیا ... اکنون تو بر بلندایی ایستاده ای و هزار راه می توانی ببینی 

هزار راه ...


+ چه قدر عجیبه که زندگیت تا این حد با عموم مردم فاصله داشته باشه 

از بس که همیشه توی خودت و با خودت زندگی کردی


+ فکر می کردم تو بوی زندگی منو میدی ... بوی روزهای شادتری میدی 

نمی دونستم که ...


+ جالبه که هنوزم توهم می زنم که حال و احوالاتت به من مربوط میشه 

اگر بهش بگم ... چشم هاش اخم می کنه حتما 


+ هی خدا ... هی خدا 

اگر وجود داری ... کمکم کن ... 

یه روزی نرسه که از امروز و این روزها و راه های رفته و نرفته م پشیمون بشم

به مهربونی بی پایانت ... 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۲۳:۴۳
شیرین

معشوق من 

بالا بمان 

روی قله ی کوه طور 

دوباره شعله ور شو ... بتاب 

هرچه دارم و ندارم رها می کنم 

و پیش می آیم ...



+ معشوق من افسوس ...

آسمان من تنها یک روز شمسی دارد و هزاران سال قمری 


+ افسوس که نمی شود ...آتش را در دستانت نگه داری ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۱۹:۴۳
شیرین

یک پایان معمولی معمولی معمولی

با یک من خیلی معمولی و عادی 

خیلی بی سروصدا 

بعد از اون همه تب و تاب 

همه چیز به پایان رسید ... 

.

.

همیشه که تصور می کردم امروز رو ... به شدت منقلب می شدم و به این فکر می کردم که چه طور می شه طوفان احساساتم رو پنهون کنم . اما امروز یه دریای غریب و آروم بودم 

.

.

هنوز هم دوستش دارم ...  

.

.

ندارم هیچ امیدی به این دنیای تبعیدی ... 

.

.

نای گریه کردنم نیست

واسه تو که رفتی بر باد ... 

.

.

بازم حتی نتونستم بفهمم که کسی دوستش داشتم واقعا دوستم داشت یا نه 

اما دانی؟

لزومی هم نداره 

مهم اون انقلاب عشق بود 

مهم اون چیزهایی هستن که از طرف خودم می تونم بفهمم 

.

.

استاد ماه دیروز فیلم سخنرانی جابز رو گذاشته بود سر کلاس . 

منم مثل جابز خیلی معتقدم به نقطه ها توی زندگی 

نقطه هایی که خاصیتشون رو توی زندگی نمی دونی ولی بعدها متوجه خط و ربطشون می شی 

.

.

از لحاظ تحصیلی برای من ... آشنا شدن اتفاقیم با مددکاری یکی از مثال هاشه که مطمئنم تا آخر عمرم توی زندگیم تاثیر میزاره

اما توی زندگی عاطفیم هم ... 

.

.

مطمئن نیستم که دلم میخواد با من به بهشت بیای یا نه ... 

چون نمی شناسمت 

البته که من گوهر وجودت رو دیده بودم اما خب... 

.

.

تکلیف دل آدم ها چی میشه .. چی میشه...

.

.

من به اشک هام اجازه میدم ببارن ... نمیخوام همه زندگیمو ببازم 

.

.

می دونی... در آینده آدم هایی هستن که دوستت دارم هایی می گن و خواستن هایی دارن که باعث خوشایندی در قلب من می شن اما هیچ کدومشون که تو نمیشن 

.

.

دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد 

تکیه بر عهد تو و بادصبا نتوان کرد...

.

.

زمانی به دعاهای خودم اعتقاد داشتم 

هنوز هم دارم ... البته یک سری دعاهای خاص 


مثلا اینکه ... نمی دونم نمی دونم از طرف تو این یکسال اصلا حسی بوده یا نه ... نمی دونم این همه احساسات اشتباهات ادراکی من بوده یا واقعیت ... 

نمی دونم اما 

در هرصورت 

تو ... اون کسی هستی که در من باعث عشق و شور و نور بی نظیزی شدی 

برات آرزو می کنم که ......

.........................

نمی گم چی آرزو می کنم ...

.

.

از اون روزی که اینو نوشتم ... وخوندم ... یه حسی بهم گفت که باز هم از دست دادم ... می دونستم ... یک آن کنار اومدم ... اما فقط یک آن مقدس

از این جهان چو پر گشوده ام 

خدایا عاشقان را به تو سپرده ام 

ندان برای ما به جز وفای یارمان 

دلان بی پناه ما به تو حواله است ... 

.

.

پر کشیده بودم از تو و جهان و خدا تنها پناهم بود ...

.

.

نمی دونم چرا نشد ... نمی دونم

شاید روزی بیشتر فهمیدم 

.

.

یه روز خیلی دور شاید فهمیدم ... اون وجه آسمان برنده ی عشق ... چیه  و چرا ...

.

.

به قولش...هممون آدم های معمولی هستیم 

.

.

عشق خیلی فراتر از حد و ظرف ما آدم های معمولیه 

.

.

برف آمد پشت ردت 

در خیابان گم شدم ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۸
شیرین