با من به بهشت بیا...

۳۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

این روزها تفننی خاطره بازی می کنم

دیگه هیچ چیزی اون قدری دردناک نیست 

اتفاقا خاطره ها باعث میشن بگذرونم 

حتی احساس کنم معنایی دارم این روزها برای زندگی

یه معنای توهمی

می گردم و می چرخم 

مثلا یاد فرشته میفتم.. یاد چشم های شرابی.. قیامت.. 

یاد سال های خاموشی تا وقتی... 

بعد می بینم وای خوبه!  هنوزم قلبم می زنه 

می فهمم که از تو خیال نساختم

تمام اون روزهای بودنت.. 

افتخار کردم به حقیقی بودنت 

به اینکه یک لحظه از واقعیت تو رو 

با هیییچ رویایی توی ذهنم از تو 

عوض نمی کنم.. 

حتی یک تیکه از موهات و پیشونی ت.. دست هات.. نیم ثانیه از نیم رخت 

نه نه همه اینا بزرگ تر از رویاهان 

بی خودی توی حبابم دست و پا می زنم 

از این و اون به دل می گیرم

به هم می ریزم

دلم بی خودی هوای این طرف و اون طرف می کنه

اما می دونم هر طرف که برم.. 

باز هم 

همینه و 

همینه و 

همین

چی بگم.. 

دیگه چی می تونم بگم... 

جز اینکه این زندگی من نیست 

این من نیستم 

شهین حالا بیا ببین 

من نه آدم اون روزها  بودم و نه اون فرشته ای که توی ذهن تو بود 

من همون حال و هوای پاییز بود 

من همون او بود... 

خاطره بازی این روزها فقط 

یه بازیه که برای دیدن علایم حیاتی روح اجرا میشه 

مثل کما می مونه 

و حقه های دکترها 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۱۵
شیرین


+ از جمله دیالوگ های ماندگار من و مهسا 

داشت میگفت همیشه همه چیو... خصوصا آدم ها رو یهویی تموم می کنه و بعدش یه دوره پوچی رو می گذرونه. منم که برعکسش 

دوای درداشم درس خوندنه. 

من اگه مثل خودش یهویی بودم تا حالا هزار بار جدا شده بودیم :))  

هفت ساله داریم مخ همدیگه رو می خوریم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۵
شیرین

خواستگار فلان و بهمان این تابستان هم جور شد :-| خخخ :-|  

ها ها... حوصله جنگ اعصاب ندارم ولی بیخیال 

این نیز بگذرد 

هر کاااااااااری دلشون میخواد بکنن 

به من هیچ ربطی نداره 

یه جوری انگار یخ زده ام :'( 

دوست دارم ساااااعت ها راه برم... بعد بیفتم از بی حالی 

و اون قدر گریه کنم و بلرزم که راحت شم

از این یخ زدگی

من پرم از حرف

پر از احساس تو 

اگه تنها یک روز

بود 

مال من 

مال من... 

. کامنت بند


وقتی نیستی خودم هم با من نیست 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۰
شیرین

نورا داره صداهای عجیب و غریب درمیاره جوجه! می خنده نمی خوابه :))))) 

ولی ماشالا چه حجمی داره صداش! 

هروقت شروع کنه به حرف زدن به شخصه پیشنهادم اینه که به اشکان معرفیش کنیم:-P 

برای تست صدا! 


+ دوساعت پیش رسیدن از مسافرت! امشب اینجا موندن 


+ بین زمین و زمان یه لحظه گم شدم وقتی عطیه درو باز کرد اومد اتاقم. نفهمیدم الانه یا قبلا

ولی جدا هنوزم همونیا... واقعا تغییر نکردی :-) هنوزم همونه نگاهت 



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۱۲
شیرین

&

تنها سوالم را هزاران بار می پرسم 


آیا تو را یک روز، یک جا، باز خواهم دید؟؟! 


                                                                                                پروانه سراوانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۸
شیرین

«همیشه با تو هستم...  می مونم» 

گفتن این جمله از یه آدمی برمیاد که هنوز به بلوغ نرسیده 

یا اینکه واقعا عا‌‌شق نشده 

یا بالا پایین زندگی رو قشنگ ندیده

یا به آخر خط رسیده و از هر حربه ای استفاده می کنه 

قطعا این جمله وصله تن ماها نیست 

با گفتنش قشنگ یه گوری هم برای احساسات کنده میشه

و فاتحه.. 


+ حتما بین دوست ها هم صدق می کنه 

+ منم همیشه اینو نمی دونستم و به کسایی که اینطور فکر می کردن میگفتم بی احساس ولی با تمام گوشت و استخون و حتی پوستم فهمیدمش!! 

+ چه قدر بدم میاد از اینایی که با چادر و دم و دستگاهشون عکسای هنری و عاشقونه می گیرن میزارن روی اینستا 

بابا خوشگل!  بابا حجاااب :-| بابا عشق شیعییی! اینقدر دلیل دارم برای احساس انزجارم که فقط منزجرم.. از گفتنشون عاجزم

فقط می پرسم : فازت چیه دقیقا گل من؟ 


+ و یادی هم بکنیم از سورمه ای عزیز... که میگفت آخه اون موقع ها اصلا دوخت و پارچه به این صورت الان نبوده و... 

بعد صفا رفته بود سه ساعت تو حیاط مناظره گذاشته بود باهاش

منم هی نگاه می کردم... میخواستم برم دفاع سورمه ای 


+ همیشه جشن خورشید.. بعد غم غروبه 





۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۲
شیرین

ندارد 

ماه 

شب

                 ای 

                  ماه

                 شب 

                                   ای 

                                    ماه... 


+ جالبه! نه؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۵
شیرین

شیره ی وجودم 

از جان می کشیدند 

و تابستان... 

 می گذشت! 


+ متولد اتوبوس

+ می کشیدند رو با فتحه بخونیم بهتره

+ دیگه افشانه های تابستان بهتر از این ها هم نمی تونه باشه :)) 

+ به اینایی که یهو به ذهنم میاد... به جای شعر بگم افشانه :-P 

نمی دونم چه قدر درسته ولی منظورم... چیزیه که فشانده میشه:O 

+ ولی مگه افشانه نمیشه چیزی که میفشانه؟  پس چیزی که فشانده می شه چی میشه؟ 

+ اصلا فشن... فشفشه.. فشار... :-\ افش! افشره! :-/ 

+ بالاخره یه اسم دیگه ای جایگزین شعر باس پیدا کنم

+ اولا میگفتم شعر!  بعد گفتم قطعه ادبی!!!!  بعد دیدم نمیخوره بهش... دیگه بعد از اون گفتم چیز! 

+ من میخوام گریه کنممممم! چه قدر دلم تننننننگ شده:'( 

الان یهو یادم اومد اون لحظه که میخواستم اون افشانه هارو نشونت بدم :'( :-D 

+ حتی یک ذره کم نشدی از وجود من... :'( 

+ افشانه حتی اگه معنیش درست باشه منو یاد افشاری میندازه! مدرسه!  بعد هم یاد شونه میندازه! 

نهههه.. خوب نیس:-D 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۷
شیرین

اعضای صورت دکتر گوردون به قدری کامل بود که تقریبا زیبا می نمود. از لحظه ای که قدم به داخل اتاق گذاشتم از او متنفر شدم. 

تصور کرده بودم که با مرد مهربان، زشت و باشعوری روبه رو می شوم که نگاهی به من می کند و با لحن امیدوارکننده ای می گوید : آهان!  انگار چیزی را می بیند که من نمی توانم ببینم و بعد من لغت هایی را پیدا می کنم که به او بگویم، چه قدر وحشت زده ام، آنچنان که گویی مرا توی یک گونی سیاه و بی هوا که راهی هم به خارج ندارد فروتر و فروتر می کنند.  

و آن وقت او در صندلی اش فرو می رود و نوک انگشتانش را به هم می چسباند، به شکل یک برج کلیسا، و به من گوید، علت اینکه نمی توانم بخوابم چیست و چرا نمی توانم بخوابم و چرا نمی توانم غذا بخورم و چرا هر آنچه مردم می کنند آنقدر به نظرم بیهوده می آید، چون که همه دست اخر می میرند. 

و آنگاه قدم به قدم به من کمک می کند تا دوباره به خودم بازگردم. 


ص137.حباب شیشه 


+ اصلا به نظرم این کتاب باید بشه جزو واحدهای درسی روانپرشک ها و روانشناس ها و حتی مددکارها 

خیلی خیلی چالش برانگیزه. 

واقعا تعجب می کنم چه جوری همچین فضایی رو اینقدر واقعی و با جزییات گفته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۰۳
شیرین

«الین با لباس خواب زرد کهنه ای که مال مادرش بود، در حیاط نشسته بود و انتظار اتفاقی را می کشید.  صبح داغی در ماه ژوییه بود و قطرات عرق مثل حشراتی آرام روی ستون فقراتش می خزیدند» 


تکیه دادم و چیزهایی که نوشته بودم بار دیگر خواندم. 

به اندازه کافی روح داشت و مخصوصا از آن تشبیه قطرات عرق به حشره های کوچک به خودم بالیدم، فقط این تصور را داشتم که احتمالا آن را قبلا جایی خوانده ام. 


ص129.حباب شیشه


+ خیلی جالبه منم خیلی وقتا این حسو پیدا می کنم که انگار چیزی که نوشتم رو از کسی کپی کردم! قشنگ می رم سرچ می کنم تا مطمئن شم یا حتی یه بار از مهشید پرسیدم فلان چیزو تو قبلا ننوشته بودی؟؟ :)) 

حتی توی کادوهایی که می گیرم برای بقیه هم همینم. تا لحظه ای که به طرف بدم دیگه قشششنگ مطمئن میشم که یه همچین چیزی یا عینشو داره!  درحالی که اینطور هم نیست

دلیلشم هنوز نفهمیدم! 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۰
شیرین