با من به بهشت بیا...

۳۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

به قول یکی از قل های صفاریان... فیل درونم این چند روز تقویت شده :))  

هنوزم فرق فواد و سیاوش رو نفهمیدم. می دونم یکیشون جدی تره.. یکیشون خندون تر

فیل برابر با فیلسوف 

این برادرها منو یاد ژوکرهای داستان های یاسی میندازن 

یاسی برابر یاستین گوردر

تازه اینکه چیزی نیست به رومن رولان هم میگم رومی! 

Hold on 

Pain

Eends

مثلا hope مخفف جمله بالاست! توی یه عکس نوشته دیدم

اینقدر که من دیشب خواب های عجیب غریب دیدم.. تا حالا هیچ کس ندیده! 

خواب زلزله!  بعد زلزله همه چی یهو خوب شد 

خواب دایی مرحوم توی یه شهر فوق پیشرفته! درحالی که برعکس دوران حیاتش... چشم های عسلی و خمارش رو دوست داشتم 

می دونستم که نیست و ازش ناراحت بودم که چرا تسلیم و ناراحت بود!  چرا از زندگیش لذت نبرد.. چرا عشقشو از دست داد... چرا به ما نزدیک نبود... چرا تجربه هاشو به ما نگفت... اگر بود.. اگر حرف می زد.. اگر زندگی می کرد.. شاید زندگی من هم فرق می کرد. 

ازش میخواستم که چیزهایی بهم بگه که بتونم زندگیمو دوست داشته باشم... 

دایی مرحوم مسلما تعصبی به هیچ چیزی نداره و جز زندگی و انسانیت و شگفتی جهان... به هیچ چیز فکر نمی کنه 

کاش منم وقتی میانسال و پیر شدم... مثل مرده ها بی تعصب باشم 

مثل مرده ها خوشبخت و بی همه چیز 

خواب ها دستپخت ذهن ما یا هرچیزی که هستن... تاثیرگذارن! خیلی زیاد

هنوز دلتون برام بسوزه... خوب خوب نشدم که :-D سرم گیج میره الان و... و... ! 

ولی اینجا جا داره از ویروس سرماخوردگی خیلی تشکر کنم!  با اینکه الان یه صدای خش دار دارم ولی خیلی گیر و اذیت کننده نبود. دستش درد نکنه


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۰۴
شیرین

کاش بعد از هر مرگی... زیستنی باشد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۷
شیرین

امروز هم روز سختی بود ولی خداروشکر الان بهترم 

فکر کنم دارم بهتر میشم 

هووففف


راستی دیدین.. نرفتیم مسافرت! 

چه خوب شد!  اصلا نمی تونستم 


گودبای مای دیرز :-D 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۴۹
شیرین

لیدیز اند جنتلمنز! :-P 

مریض شدم این دو روز در حد لالیگا 

معده م دیوونه شده بود 

خییییلییی حالم بد بود. دوبار رفتم دکتر 

تازه الان فس فس هم می کنم... یعنی آغاز سرماخوردگی :)))) 

تازه فردا هم قراره مثلا بریم سفر

من حال ندارم از جام تکون بخورم 

همش خواب بودم امروز

خداکنه الانم خوابم ببره 

خیلی خنده دار شدم 

خب دیگه من برم 

فعلا 

امید که فردا بیام بگم نرفتیم مسافرت!  باشه؟ 

ویروس ها از شما به دور باد 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۳۹
شیرین

مامان تو نباشی دیوونه میشم 

مامان تو رو هرجور که هستی دوست دارم 

مامان هیچ وقت تنهایی نرو آشپزخونه 

مامان مریض نشو... دراز نکش 

مامان همیشه بهم نگاه کن.. باهام بخند

مامان منو صبحا به زور بیدارم نکن 

مامان وقتی درد دارم یه کاری کن خوب شم زود

مامان... فقط برای من باش 

تو نباشی دیوونه میشم 

مامان تو رو هرجور که هستی دوست دارم... 

چه فرقی داره تو چی هستی 

چی بودی و چی میخوای بشی

تو فقط مامان جون منی 


+ حرف های دل نونا و نی نی های کوچیک مثل خودش که مامان های نگران دارن 

+ یهویی به ذهنم رسید :))))  از حالت های نورا!  

خندیدم :)) 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۱۳
شیرین
دل من 
با طلوع هر سپیده 
از رویاهای دور و عشق های تلخ خبر می دهد! 

نور خورشید 
قاصد دریغ های بی مرز است 
و اندوهی کور در عمق روح! 
شب حجاب سیاهش را بر می چیند
تا روز گستره ی پرستاره را بپوشاند! 

با این روان شب زده چه خواهم کرد 
در این دشت در محاصره ی فلق؟ 
اگر فانوس چشم های تو خاموش شود 
و تنم حرارت نگاهت را حس نکند 
چه خواهم کرد؟ 
چرا تو را در آن شب روشن از دست دادم؟ 

سینه ام امروز 
مثل ستاره ای مرده بایر است! 

لورکا :) 

+ وقتی هوس کتاب شعر می کند آدم بعد از یک روز شلوغ بی تنهایی 

+ به نظرم عالی بود این... هزار بار می تونم بخونمش 
حال و هوام خیلی حال و هواش رو پسندید 

+ به یاد این سپیده های ناگهان بیداری
و بیخوابی هایش 
که حال این روزها را در مشتشان نگه می دارند 
و مثل همیشه عجیب عجیب عجیب

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۵۲
شیرین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۵۲
شیرین

یه وقتایی فکر می کنی 

به جای سرخرگها و سیاهرگ ها و مسیر رفت و برگشت پیچیده خون 

یه گنجشک زخمی 

به جای قلب، توی قفس داری 

پر میگیره یه روز پرنده 



+ لبخندها :) 

چه خوب ها :) 

خداروشکرها :) 

خدایش حفظ کند ها :) 

لبخندها :) 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۳۶
شیرین
کاش می شد بی چون و چرا
تو رو دوست داشت... 
بی چون و چرا 
ای در بگشوده بر خورشیدها 
در هجوم ظلمت تردیدها 
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر جز درد خوشبختیم نیست 
کلی واژه های مهربون و خوشحال از شنیدن صدای مهربونت... منتظر بیرون پاشیده شدنن 
ولی خب چه کنم که جدیدا با اعمال معذوریت های اخلاقی از سوی خودم مواجهم! :)))) 
جدیدا قوانین سفت و سخت زیاد میزاره رییس 
کلی هم شرط و شروط برای خودش سر هم کرده... برای روزهای بعدی در هر دوحالتش(بودن یا نبودنت) 
چه می دونم چه فکرایی می کنه برای خودش 
هرچی که هست می دونم رییس از تو خوشش اومده 
دیگه بهم نمیگه دوستش نداشته باش 
دیگه باورت کرده 
مثل همه ی آدم های دور و برم 
دیگه کسی جریت نداره بگه بالای چشم های تو ابرو هم هست 
درونم یه رییس دارم که گونه ای اصلاح شده بین شخصیت من و عطیه و من آینده س :)) 
چگونه شاد شود اندرون غمگینم... 
به اختیار که از اختیار بیرون است
شاید یه روزی این روزگار گذشت... 
شاید یه روزی گذشت 
شاید رنگ های شاد پایدارتری به زندگی اومد 
جای این روزهای پر از ندانم و مواج 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۵۳
شیرین

نونا خوابش برده... من از نگرانی هام حرف می زنم. 

مادر نونا هم نگاهم می کنه. یکجورهایی انگار می فهمه 

ولی مشکل اینجاست که نگرانی های من هیچ وقت راه در رویی ندارن که کسی بخواهد پیشنهادش بده. 

میگم که کاش اصلا خود به خودی نشه ببینمش... می ترسم از دیدنش وقتی خودم با قصد و عمد باعثش شده باشم. 

به خاطر روزی نگرانم که با خودم بگم عجب اشتباهی کردم... کاش توی درد و توهم باقی می موندم. 

بگم که چرا کاری کردم که باعث بشه دیگه هیچ وقت نبینمش 

می ترسم از غرورم که خورد و له بشه 

می ترسم از یه تلاشی که نتیجه بدی داشته باشه! حالمو خیلی به هم بریزه 


با وجود همه ی دلتنگی ها و چیزهایی که می دونید 

ولی...  به روزهای نزدیک بعدی احساسات چندگانه ناامیدی دارم

هر چی بهشون نزدیک تر می شم... حس خوبی که بهشون داشتم هم کمتر میشه  

با خودم میگم اصلا کاش خود به خودی نشه... 

که بین دوراهی قرار نگیرم 


ولی هرچی که هست.. فقط می دونم که هیچی نمی دونم... و طبیعتا همین باعث ترسه 

از اعماق قلبم آرزو می کنم که بهترین حالت ممکن رقم بخوره 

مطمئنم که همینطور میشه.. 

حتی اگه سخت به نظر بیاد 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۰۴
شیرین