با من به بهشت بیا...

۴۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

ما هیچ... 

ما هیچ... 

ما هیچ... 

ما نگاه... 

با جریانات پنهان و فرضی دیشب... سناریوی به وقت ناچاری و اضطرارم اجرایی نیست

چون دیگه دست و دلم نمیره به این کار 

به نظرم اگه متوجه باشی... همین کافیه و حس خوبی به بیان حسم ندارم چون تو خودت به اندازه کافی مرد هستی و این جزو حسن هات بود از برداشت من 

اگه متوجه باشی و کاری نکنی یعنی برات مهم نبوده(البته این فکر حالامه شاید بعدا جور دیگه ای شه) 

اگرم متوجه نبودی... پس کلا هیچی... من از اول تا آخرش به درد اغراق و توهم دچار بودم 

بدون اون قصه های قشنگ ذهنم... تو دوست داشتنی هستی ولی به من ربطی نداری 


دیگه به سه شنبه ها امیدی ندارم... سه شنبه ها تو رو به من برنمی گردونن :(


حس یه زن نگرانو دارم که یه بغض گوشه گلوشه 


+ از لحظه ها و روزهایی که انسان ها موسومش کردن به آرزوها و...  بدم میاد.  بیشتر حالگیری و انرژی گیری و ناامیدکننده س 

این اشتباهات برداشتی ما انسان ها... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۱۲
شیرین
خداحافظ گل لادن 
تموم عاشقا باختن... 
ببین هم گریه هام از عشق 
چه زندونی برام ساختن 
خداحافظ گل پونه 
گل تنهای بی خونه 
لالایی ها دیگه خوابی
به چشمونم نمی شونه... 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۵۵
شیرین

توی صفحه ناخودآگاهم می دیدمت که داری صحبت می کنی...  :)  


عجیبه خیلی عجیب 


با اینکه مطمئن بودم دیگه نیستی ولی یهو دیدم که آره و تصویر ناخودآگاهم درست بود و ساعت ده و بیست دقیقه 


و تو عین عین عین یه آه بودی!


از همیشه خسته تر یا غمگین تر


اون قدر که حتی یه لحظه صداتو نشناختم! 


اون قدر که از لا به لای کلمات و حرفات... دنباله آه و هی و هو و هه بیرون می زد 


شاید مثل من... 


این روزها رو انگار با هم زندگی کردیم... 


کلی دلیل دارم پای این حرف.. 


اما به قول مونا... زمان واقعیت همه چیزو مشخص می کنه 


می بینمت اینبار... بی شک و تردید 

وگرنه می ترسم نه منی بمونه نه تویی... به جامون یه آه از دل زمین سبز شه با هیی و هاای و هوووی... 


+ هیچ وقت اون روز که درو بستی یادم نمیره که چهه قدر شنگول بودی :-\ 

من چههه قدر داشتم حرررصصصصص می خوردم... دوست داشتم کله تو بکنم ^_^ 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۴
شیرین

مرسیی که به شیرین رای دادین :))) 

با اجازه تون... لختی هم شیرین باشیم! 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۳۹
شیرین

دوستان و همراهان! نظرتون راجب اسم شیرین چیه؟ 



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۸
شیرین
یه چیزی تو چشمای بچگیام بود که وقتی خودمو به یاد میارم.. دلم برات تنگ میشه 

اون چه حسیه که من حالا ندارمش ولی یه روزی داشتم و حالا توی چشمای تو! 

عجیبه...
تو منو می بری به خودم 
به کودکی.. 

تو همون چشم هایی هستی که همیشه دوست داشتم نگاهم کنه.. 



+ نگاه کن فقط با نگاه کردنت... منو تو چه رویایی انداختی... 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۲۷
شیرین

هعیی.. کارم به هعی و هییی و هووی رسید 

باید به سختی امید رو به دنیا آورد 

درد داره ولی به دنیا میاد و زندگیشو حلقه می زنه به یکی از همین روزهای هفته که اسمشو نیارم بهتره

به دنیا میاد و نمی دونیم هر دو که چه قدر زنده می مونه 

نی نی بیچاره... امید کوچک... 

روی چشم هاتو داره.. ابری از ابهام می پوشونه... ابری از تردید... ابری از دوری و فراموشی 

لبخند مهربونت شبیه تصویری شده که نمی دونی عکاسش کی بوده و کجا اتفاق افتاده

پیشونی روشنت... یه سپیدی مات دیده میشه! یه پوست روشن و دیگر هیچ 

به دنیا آوردن امید این بار... بکر زایی یه جسم خسته و تنهاست که میل به بقا داره 

هعییی.. کارم رسیده به هعیی و هااای و هووووی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۴۷
شیرین
بهترین لحظه امروز ... حتما اون موقعی بود که از خواب پریدم و به نفس افتاده می گفتم خداروشکر که خواب بود! واااای خواب بود! باورم نمیشه 

کلاس چهار و ربع سه شنبه رو که برنداشته بودی هیچ ... با این آقای الف نشسته بودی و به من خیلی بی تفاوت و با یه تعجب بدی نگاه می کردی ! که مثلا این دختره چشه چرا این شکلیه :| 

توی همون خواب داشتم توی افق محو می شدم!

همچنین دیده بودم که عکسای تلگرامت فوق مذهبیه ...منم همش دارم عکسای عاشقونه می زارم .

در حالی که واقعیت اصصصلا اینطور نیست 

کلا همه حالت های ترسناک و احتمالا بی واقعی رو دیدم و برخود لرزیدم !! 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۵۵
شیرین

قشششنننگگگ نیستمااااا!!  ینی اگه قبلا حواسم هشتاد الی نود درصد متمرکز بود... 

الان قشنگ رسیده به چهل درصد 

صحبتایی که باهام میشه رو قشنگ فقط نصفشو می فهمم... 

یا امشب به عطیه پیام دادم... بعد چند دقیقه بعد نمی دونستم فرستادم یا نه 

یادم نمیومد جواب مهسا رو دادم یا نه! 

کلا نیستم..! خیلی حالت باحالیه 


+ امیدوارم درحال آقامعلم شدن باشی ^_^ خیلی خوبه... همانی که دوست داشتی! 

+ دیگه هرچی دیگه میخواستم بگمم یادم رفت! 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۴۲
شیرین
ورودی جدیدها رو با عشق نگاه می کنم.. 

چون اونها احتمالا باعث میشن که احتمال دیدنت افزایش پیدا کنه 

امروز سهم من از تو... یکبار دیدن صورتت از قاب کوچیک پنجره روی در بود... یکبار هم دیدن دستهات از همون پنجره.... یکبار شنیدن خیلی خیلی تقریبی صدات و من که بی اندازه گوشمو تیز کرده بودم. 

داشتم خیال می کردم این تنها کلاستم حذف کردی که...  خداروشکر دیدم نه... 

دوباره پیش به سوی تو... دوباره... 
دوباره... خود را انداختن در حال و از چنگال افکار منفی و چسبناک رهیدن 
دوباره... من... تو... قلب خوش... 


ندیدنت سخته سخته سخته سخته... 

واقعا احساس می کنم توی عصر بی ارتباطات عاشق شدم :))))  دیوانه و بی خبر... 

ترجیح میدم به جنبه هیجان انگیز قصه فکر کنم و اینکه اگه یه روزی باشی... این یه هفته هفته هفته ها... در برابر تموم اون روزا هیچه.. هیچ.. 

مریم در برابر این احوالاتم میگفت : چیزای با ارزش راحت به دست نمیان 

درود بر مریمم... هرکسی باید یک رفیق مریم داشته باشه! :)))  

حالا تفریح جدید در هفته آتی چک کردن برنامه های جدید شده کلاسای جدیدالورود هاست. 

:-| دیوانگی شاخ و دم نداره خب! 

+ امروز داشتم به این فکر می کردم که چرا من و مهسا هی میگفتیم اتفاقات زندگیمون همزملن و شبیهه؟ 
واقعا این طور نیست.. 
اصلا کلا جنس اتفاقاتی که برای من میفته یه دنیا با واسه مهسا فرق داره 
اصن نوع روابطمون و خودمون و... 
اصلا من خیلی وقتا خیلی چیزا رو بهش نمیگفتم 
پس بهتره بی خودی خودمو با اون غاطی نکنم... 
دو تا آدم متفاوتیم 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۱۸
شیرین