با من به بهشت بیا...

۴۳ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

وای من هیچ وقت آدم بدبینی نبودم!  

دیرباور بودم ولی بدبین نه... 

جدیدا دارم به شدت میرم رو به بدبینی! 

این اصلا خوب نیست... 

البته خوب و بدش مهم نیست 

مهم اینه که هست 

ولی خیلی عجیبه!  

+ درباره شعر شاملو هم باید بگم... اگر قرار بود شاعر یکی از شعرای شاملو باشم... همین اشک رازیست رو انتخاب می کردم!  هوووف عاشقشم 

+ فکر کنم افسردگییی گرفتممم:'( 

برمی گردم به روزای اوجم :'( 

از پس خودم برمیام... 

یو آر مای هیروووو :'( 

+ فک کنم الان بشینم سیلویا پلات بخونم عالیه :-| 

اون روزا که خیلی خوش بودم و سرشار... میگفتم سردی نگاه و نوشتار سیلویا اذیتم می کنه... نمی تونم بخونمش!!!  ولی خب حالا...  :-| 


+ باید پژمردنو حس کرد 

مثل یه شاخه ی تنها 

خزون یه برزخه واسه 

بلوغ سبز جنگل ها 

:'( 


+ هععععع... من چرا اینجوری شدمم:'( 

+ ندان برای ما به جز وفای یارمان 

دلان بی پناه ما به تو حواله است... 

هعیییییی... قال خودم... 


+ دیگه واقعا فعلا... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۰۲:۱۴
شیرین

اشک رازیست

لبخند رازیست

عشق رازیست

اشک آن شب 

لبخند عشقم بود.... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۰۱:۵۰
شیرین

تو نور روشن روزای بعدی

همون روزایی که آیینه وارن 

همون روزای خوش رنگ دل انگیز

که تو آغوششون پروانه دارن... 

تو می تونی با یک لبخند شیرین 

بدی های منو آسون ببخشی 

می تونی به کویر خشک قلبم 

تو به آهستگی بارون ببخشی


+ مانی... صدای عشقه 

+ بهتره چند وقت ننویسم... حداقل یه هفته

شاید برگردم به اون وضعیتی که داشتم خودمو وفق می دادم و بهتر می شدم 

+ اصلا این چند روز رو درک نکردم... سعی می کنم یادم بره 

همه چی داشت طبق انتظار پیش می رفت... 

دوباره... 

بی خیال... دارم یاد می گیرم در برابر سوال هایی که نمی تونم حالا جوابشون رو به دست بیارم... صبور باشم 

البته این صبوری برای سوال های انتزاعی زندگی خیلی راحت تره 

منم از اون ها شروع کردم و حالا...   


+ کاش می شد تو رو دید 

اما نمی دونم اصلا زندگی دیگه هیچ وقت همچین فرصتی رو میده یا نه... 

+ فردا که من رویت می شم و ماه رمضون تموم میشه :))))  از خونه می زنم بیرون... تا می تونم میرم بیرون.. 

سعی می کنم بسازم روزای خوبی رو... 


+ فعلا... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۰۱:۳۳
شیرین

برای با تو بودنم

 راه ستاره رفته ام 

هر سفر ثانیه را

 من به شماره رفته ام

هزار پنجره نگاه در انتظار ساختم

روح غرور مرده را در اشک خود شناختم 

جان جوانی مرا 

پیر ترانه کرده ای

زبان احساس مرا 

تو عاشقانه کرده ای 


+ قال ابی... 

+ تم پیشاتولدانه! یادش بخیر اون موقع ها... تم روز می نوشتم اینجا 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۶:۳۷
شیرین


دیشب یهو موقع سحر دلم خواست از خودم عکس بگیرم!  همینجوری و یهویی!! 

این حس خوبی بهم داد!  با اینکه بقیه شون شاید بهتر بودن ولی این حالمو گفت

+ فاطمه دوست ندارم بسیار ناراحت ببینمت... 

+ فکر کنم نسبت به قبل تغییر کردم! 

+ روزای نوجوونی... برای خودم و کسایی که دوستشون داشتم فلق می خوندم 

فوت می کردم توی هوا 

لابه لای قاصدکا 

می خوندم تا شاید روزگارمون روشن شه 

حالا چه قدر بهش نیاز دارم.. داریم.. 

+ خداجان من تلاشمو می کنم تا سرپا بایستم ولی شدیدا پناه بر تو... 

+ دیگه حال ندارم توضیح بدم دقیقا از چند جهت و چرا و چطور؟؟ 

ولی همین که خدا بدونه کافیه... 

+ درست میشه همه چی... درست میشه... 

+ و بازم به یاد روزای نوجوونی... 

سرسخت پایدار مطمین من هستم 

من روی بسیاری را کم کرده ام... 


این شعر علی صالحی را باید بچسبانم به پیشانیم... 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۰۵:۰۰
شیرین

من : تابستون!  چرا اومدی؟ 

تابستون : اومدم پاییز رو برسونم... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۲۳:۳۹
شیرین

قرار بود بعد از این... 

هربار که می شکنم... 

از نو برخیزم 

آینده دست من نبود 

و جز زیستن چاره ای در کاسه ی زندگی پیدا نشد

حتی اگر تمام جهان به رویم شمشیر بکشد 

من تمام نمی شوم 

این خرده حرفک های شکننده که چیزی نیست 

من به این راحتی تمام کشته هایم را به آتش نمی دهم 

حتی اگر عزیزترین هایم از باور کردنم شانه خالی کنند 

و یکه و تنها در بیابانی بی ابتدا و انتها 

من بمانم و...  من... و تاریکی و قلبم و ایمانم و باورم و خدا 

و چه خوب می شود اگر باشد.. یاد روشنت 

ما خود به تنهایی خانواده بزرگی هستیم... 

راه میابیم... 

به نوری می رسیم.. به خانه ای.. شهری.. دیاری..  که آدم هایش از جنس دیگری باشند 


+ دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت 

دائما یکسان نماند حال دوران غم مخور

***

گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد ناپدید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۲۰:۲۲
شیرین
آرامش واقعی رو وقتی حس کردم که اثری از اون خود اغراق شده توی زندگیم نبود 

احتمالا خودخاص پنداری هم از ضعف درون باشه 

موقع امتحان مددکاری داشتم فکر می کردم که نظریه سامانه خانواده ها رو میشه توی دنیای درون هم کاربرد دار کرد 

ینی مثلا... همه اجزا درونمون رو به صورت کاراکترهایی در نظر بگیریم و بگیم که مشکل از ایگوی نوعی.. نفس.. نهاد یا هرچیزی که اسمش رو میزارن نیست! 

مشکل معلوم وجود نداره بلکه... مسئله روابط بین کاراکترهاس 

یعنی مثلا اگر سعی کنیم یکی رو سرکوب کنیم... دیگری علایم عجیب و غریب از خودش نشون میده و باز همون آش و همون کاسه 

بعدشم بگیم هر سامانه قابلیت هایی داره و با تکیه بر قابلیت ها میشه که به سمت بهبود رفت 

و حتی بشه گفت که در مواقع بحران... روابط باید تنظیماتش متفاوت بشه

البته فکر نمی کنم بررسی جزیی ممکن باشه ولی... فکر کنم هر چی که باشه بهتر از اینه که فکر کنیم مثلا باید یک قسمتی از وجود رو از بین برد! 

+ سوالم از خودم اینه که دقیقا چطور میشه روابط بینشون رو تنظیم کرد؟  این خیلی تخیلی نیست؟ 
مگه ما از هم گسسته هستیم؟  زوم کردن روی این تفکر باعث نمیشه درگیر یه سری لفظ فقط بشیم؟ اینکه چند کاراکتر درون یه نفر باشه دیوانه وار به نظر نمی رسه؟  میشه گفت یه سریا اینطور هستن؟ 

+ منم جواب میدم که نمیدونم 

+ عصریخبندان دیدم! فیلمشو! خدایا دید هنری به کارگردان های سرزمینمان اعطا بفرما 
دیدن کارهاشون حال گیریه 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۵ ، ۰۳:۰۸
شیرین

همیشه کمی آرام تر بروید 

شاید کسی حرفی داشته باشد



+ روی مود حل اختلافات و اینا :-P 
+ شنیدن! همان مصدر بی طرف 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۸:۲۸
شیرین

زن ها... ترموستات زندگی اند 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۸:۲۳
شیرین